موسیقی فارس:چندی پیش اسماعیل ابراهیمی اراضی و علیرضا بدیع با نوشتن مطالبی در روزنامه همشهری و خبرگزاری مهر انتقادهایی به یک ترانه از آلبوم «افسانه چشمهایت» با آواز همایون شجریان و علیرضا قربانی وارد کردند. این ترانه از سرودههای علیرضا کُلیایی است.
کُلیایی در برابر این مطالب واکنشی نداشت. اما اکنون و پس از مدتی مصطفی بادکوبهای با نگاشتن متنی پاسخهایی تامل برانگیز به ابراهیمی و بدیع داده است.
متن یادداشت مصطفی بادکوبهای را در ادامه میخوانید:
اخیرا آلبومی با نام «افسانه چشم هایت» با صدای دو خوانندهی جوان و مطرح کشور، علیرضا قربانی و همایون شجریان به دستم رسید که با آهنگسازی و تنظیم مهیار علیزاده بر اساس سرودههایی از استاد شفیعی کدکنی، سیمین بهبهانی، اخوان ثالث و علیرضا کلیایی، تهیه، تنظیم و اجرا شده است.
شوربختانه، میبینیم با وجود آن همه کارهای بسیار کم ارزش، بازاری، تکراری و «گیشهای» که از در و دیوار میریزد و صدا و سیما و سالنهای مطرح کشور را علنا در قبضهی خود گرفتهاند و کسی را یارای نقد و انتقادی بر آنها نیست… اما قلمهایی در مطبوعات به صورتی اعجاب برانگیز (در حالیکه برخی دُم خروسها هم از آن میان پیداست) به گردش درآمده و با واژگانی نابجا و کاملا «هدفمند» به این کار و به ویژه شعر علیرضا کلیایی تاختهاند.
من به عنوان طفل دبستان ادبیات و هنر که هم شعر را میشناسم و هم چندین سرودهام در قالب ترانه و تصنیف اجرا شده است، بهراستی از این سبک «هجمه و تخریب» تعجب کردم.
اصولا نقد هنری معیارهایی دارد که کسانی مثل آقای اسماعیل ابراهیمی اراضی( نویسنده این انتقادها) در روزنامهی همشهری و آقای علیرضا بدیع در خبرگزاری مهر قطعا با آنها آشنایند…
کیست که نداند اصل اولیه در نقد ادبی و هنری «رعایت انصاف» و در کنار آن «رعایت ادب» است. منتقد نخست باید «انتقاد شونده» را بشناسد، تحقیقاتی درباره او داشته باشد و حتیالامکان ارتباطی کتبی یا شفاهی با او بگیرد، آثارش را بخواند و پس از تحلیل و شناخت کافی، قلم به دست بگیرد و آزادانه و منصفانه نظرش را بنویسد.
یادمان باشد که در شرایط فعلی، قطعا بسیارند کسانی که دوست دارند اهل هنر خودشان به تخریب یکدیگر بپردازند تا مخالفان بهره خودرا ببرند. چرا باید «آب را گِل کرد؟»… و با چه قیمتی و کدام هدفی؟!
سخن دیگر اینکه فقط کافی بود این دوستان وقتی این شعر را از علیرضا کلیایی میخواندند که گفته است :
میروم تا که فراموش کنم چشم تورا
میروم تا که در آغوش کشم یاد تو را …
به جای اینکه تصور کنند کلیایی الفبای شعر را نمیداند و قافیه و ردیف را که از بدیهیات اولیه شعر کلاسیک است درنیافته… به کتاب «دوهزار چشم غمگین» این شاعر جوان مراجعه کنند و ببینند که این سروده در صفحه ۱۰۱ مجموعه فوق در بخش «شعرهای آزاد» آمده است نه شعر کلاسیک.
همان مجموعهای که در صفحه ۵۶ آن، همین آقای کلیایی این غزلوآره را دارد :
روزگارم همه در سیرِ پریخانه گذشت
همه عمرم به غزل نوشیِ مستانه گذشت
دمی از بیشه اندیشه من رد شده ای
مثل خورشید که از خاطر پروانه گذشت…
آنگاه در می یافتند که این شاعر جوان هم قافیه را میفهمد، هم ردیف را و هم نو آوری را….
سخن سوم اینکه ممکن است برخی تعبیرها را درشعر نپسندیم (زیرا با منطق نثر و سخن معمولی تطبیق نمیکنند) اما باید بدانیم منطق شعری منطقی دیگر است… وقتی من مقاله انتقادی نویسنده مورد نظر را در روزنامه همشهری خواندم دیدم اکثرا، نویسنده شاعری را تحت تاثیر «ادبیات نثری» قرار داده و از «حرف ربط» و «و تطابق زمانی جملات» سخن گفته که به راستی تعجب کردم… البته شاعر نباید «غلط» بگوید اما غلط و درستی شعر با معیار غلط و درستی نثر بسیار متفاوت است.
مثلا به حافظ انتقاد کنیم که «صدا» شنیدنی است نه دیدنی… پس نباید میگفتی : «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر»
سخن مهم دیگر اینکه دنیای ادبیات جهانی دگرگون شده و نیما و مبتکران پیش از او که نیما کارشان را به کمال رساند و حرکت به نام او تمام شد «قالب شکنی» کرده… و بهتدریج حضور وزن و قافیه را کمرنگ کردند تا شاملو ودیگران هر دو را کنار گذاشتند… اما کلیایی در همین اثری که شما آن را چنین به باد انتقاد گرفتهاید با استفاده از سبک سخن blank verse به معنای شعر تهی یا بی قافیه یعنی شعری که دارای وزن ثابت و بیقافیه است… و با توجه به اینکه آن شعر در معنای سخن از زبان یک نفر است که با دو صدا شنیده میشود «وزن کلی» را رعایت کرده و با زیر و بم آوای مربوطه به خوبی هم آوا شده است…
نمی خواستم سخن را به این تفصیل بنگارم اما دیدم که نمیتوانم از این مطالب بگذرم… نگاشتم و باز هم مینگارم.
ای آقایان منتقد که گویی به جز فریاد آغشته به توهین و تحقیر، روشی دیگر را نیاموختهاید… بگویید که علیرضا کلیایی و مهیار علیزاده و دوخواننده جوان ما، آب در خوابگه کدام یک از نام آوران ریختهاند که چنین برمیآشوبید؟
حافظ، با تاکیدی که محمد گلندام درمقدمه دیوانش مینگارد چندین بار دفتر سرودههایش را شسته است، چرا؟ به جز اینکه هر انسانی به سوی کمال میرود؟ مگر علیرضا کلیایی گناه کرده که تجربهای تازه را نگاشته است؟ شما میتوانستید بدون تخریب او را مخاطب قرار دهید تا اونیز پاسخ دهد…این تازه منوط به آن است که ایرادتان درست بوده باشد.
ای دوستان، ای سواران یکه تاز روزنامههای ایران، شمارا به خدا به همه فرصت ابتکار، نوآوری، سنت شکنی و تجربه بدهید تا استعدادها شکوفا شود… به مردم ایمان داشته باشید و بدانید که «ذوق عمومی» با قاطعیت به «غربالگری» مشغول است… و زمان بی تردید قاضی نهایی خواهد بود.
اگر علیرضا کلیایی بگوید :
اینجا غزل به لطف غمت عاشقانه است
آشفته حالیام شعفی جاودانه است
همچون پری ز بال ملک خفتهام به خاک
دیگر جهانِ قبل تولد فسانه است( مجموعه ۳۴)
حتما برایش دست میزنید چون قافیه و وزن و ردیف را رعایت کرده… اما در آن سرودهی دیگر محکوم است چون قواعد ظاهری را رعایت نکرده است؟
پایان سخن اینکه جوانی تحصیل کرده در بهترین دانشگاههای غرب که درجات علمی بالایی دارد و به میهن خود بازگشته تا فرهنگی بودن و هنری بودن را تجربه کند و مانند دهها هزار هم میهن «خود تبعیدی» نخواسته به «گذران روز مره زندگی» قناعت کند… اگر چنین مورد بی مهری ما قرار بگیرد، آیا ما خیانتی فرهنگی مرتکب نشدهایم؟
من نیز البته با برخی تعابیر و قوافی علیرضای عزیز موافق نیستم اما اولا چه کسی گفته که ما وارثان آموختههای پیشین حق داریم خودمان را از نسل جوان برتر بدانیم؟ بله … هم اکنون انجمنهایی هستند که بر در ورودی شان تابلو نوشته اند «ورود نوسرایان ممنوع»… آیا اگر اینان مسلط بودند ما اکنون نیما، شاملو، اخوان و… را داشتیم؟
من به عنوان کسی با ریش سفید، دست شما را میبوسم و خواهش میکنم این روش «تخریب دیگران» را رها کنید… بگذارید همه به همدیگر فرصت حضور بدهیم…
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی این گروهی آن پسندند
اگر دوستان منتقد از باب دلسوزی مطالبی نوشته اند قابل درک است اما روش خوبی را برنگزیدهاند…
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگ های گردن به حجت قوی
یادمان باشد کاغذ گران، وقت پر ارزش و فرصت دوستیها کم است…
مصطفی بادکوبهای هزاوهای( امید) – دهم آذر 1398
استاد کلیایی اشعار بسیار گرانبها و گوارایی دارند امیدوارم در کشور ما کلیایی ها زاده و پرورش داده شوند