موسیقی فارس_سهنداینانلو: فضای موسیقی کشور به سویی رفته که روز به روز شرایط را برای ظهور و بروز چهرههای جنجالی و پرحاشیه مناسبتر میبینیم. به اصطلاح ستارههایی که یک شبه میدرخشند و پس از یکی دو سال دیگر اثری از آثارشان دیده نمی شود. اما در این بین موضوع بحث چرایی این حضورها نیست، بلکه مصادیق رفتاری چهرههای مختلف فعال در حوزه موسیقی است که ما را به صرافت میاندازد تا در پی یافتن راه برون رفتی از این وضعیت برآییم. واکنشهایی که با در نظر گرفتن نُرم های اجتماعی مورد توافق بشر مدرن، نوعی از لمپنیسم را نمایندگی می کند که به تسخیف ارزش های مخاطبینشان ختم می شود. برای بررسی ریشه ای این معضل(که گستره ای فراتر از خانواده موسیقی ایران دارد) نمی توان دست به دامان اهل فن موسیقی شد، بلکه در گام نخست باید سراغ ریشه یابی اصولی رفت. از همین رو با تصمیم شورای سردبیری سایت موسیقی فارس، سلسله مصاحبه هایی با اساتید و صاحب نظران علوم انسانی(جامعه شناسی، علوم سیاسی، روانشناسی و موسیقی) ترتیب داده شد که به آسیب شناسی این معضل اجتماعی پرداخته شود، تا در نهایت مخاطب بتواند به نتیجهای مطلوب و با تکیه بر برداشت خود از این مباحث برسد.
در قسمت دوم از سلسله گفتگوهای “لمپنیسم در موسیقی” نزد دکتر بابک ابراهیمی (مدرس علوم سیاسی دانشگاه تهران) رفتیم، وی معتقد است توسعه نیافتگی جامعه ایران علتالعلل بروز چنین معضلاتی در سطوح مختلف اجتماعی است که سهلانگاری و عدم پذیرش مسئولیت اجتماعی از سوی قاطبه روشنفکران ایرانی در بوجود آمدن وضعیت حال حاضر جامعه ما قابل چشمپوشی نیست.
در ادامه گفتگوی دکتر ابراهیمی را با خبرنگار اختصاصی “موسیقی فارس” میخوانید؛
آقای دکتر بیمقدمه برویم سر اصل مطلب؛ در قسمت قبل دکتر زیباکلام دورنمایی از بود و باشِ لمپنها و سوابقشان برایمان ترسیم کردند. اما مخاطب موسیقی چندان با مفاهیم علوم انسانی آشنا نیست و ممکن است در پیچ و تاب بحث گیر بیافتد، لطفا مفهوم لمپنیسم را برای خوانندگان این مصاحبه تشریح نمایید.
نه تنها موسیقی بلکه بسیاری از شئونات جامعه نیز با علوم انسانی و اهمیت حیاتی آن به معنای حقیقی کلمه آشنا نیست. علوم انسانی جامعه را درست می شناسد و سعی در اعتلای انسانی جامعه دارد. در این میان اگر بخواهیم جامعه شناسی فشرده ای از لمپنیسم ارائه دهیم باید گفت اصطلاح «لمپنیسم» مفهومی است که چند قرن پیش مد نظر فارابی با نام دیگری بوده است. این مفهوم به اصطلاح «نوابت» در رسالۀ آراء اهل مدینه فاضله فارابی نزدیک است که آنها را مانند علف های هرز در یک مزرعه می داند. فارابی حتی آنها را با ارائۀ تعریف به شش دسته تقسیم می کند. از نظر فارابی در مجموع آنها گروه هایی هستند که در تقابل و ناهماهنگی با نظام مدینۀ فاضله قرار می گیرند که عملکردشان جامعه را به سمت جامعه غیرفاضله اعم از جاهله، فاسقه، ضاله و … سوق می دهد. فارابی دانشمند قرن سوّم و چهارم هجری یا به عبارتی قرن نهم و دهم میلادی طرح یوتوپیا یا آرمانشهر خود را ترسیم کرده و ارکان و ابعاد آن را روشن کرده ولی درک آن امروز حتی برای یک شرقی و هم تبار فارابی سخت تر از درک منظور مارکس است که یک هزاره بعد در میانۀ قرن نوزدهم لومپن پرولتاریا را تعریف می کند. مارکس جامعه را به لحاظ روابط کار و تولید به دو طبقۀ حاکم بورژوا و پرولتاریا تقسیم کرده و در این میان هم جایی برای خرده بورژوازی و لومپن پرولتاریا باز می کند. مارکس لومپن پرولتاریا را نه یک طبقه بلکه «خرده طبقهای» میدانست که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا، در کار و تولید هیچ نقشی ندارد. لمپن ها به این خاطر گروهی بی ریشه و بی اصالت و در تقابل با نظم اجتماعی شناخته می شوند که زالووار از خون جامعه می مکند و امرار معاش آنها نه از طریق یک کار مفید برای جامعه بلکه از طرق غیرآبرومندی چون دزدی، گدایی، کار چاق کنی، واسطهگری و کلاهبرداری و … است. طبقۀ اجتماعی برای مارکس اصالت دارد اگرچه با نیّت خیر استقرار عدالت اجتماعی در صدد مبارزه و براندازی طبقۀ ثروتمند جامعه بود. مارکس با به کار بردن واژۀ پرولتاریا در طبقۀ «لمپن پرولتاریا» به وضعیت محقر اقتصادی آنان اشاره می کند زیرا معتقد است لمپن ها از نظر اقتصادی با طبقۀ زحمت کش و رنجبر تفاوت زیادی ندارند اما به لحاظ شخصیتی پرولتاریا را از لمپنها متشخصتر میداند. مارکس طبعأ برخلاف نظر مثبتی که به کارگران و پرولترها داشت، برای لمپنهایی که از طبقۀ اجتماعی پرولتاریا بیرون رفته بودند، احترامی قائل نبود. در واقع مارکس بیراه هم نمی گفت زیرا بی ریشگی لمپن ها باعث می شد که آنان به صورت سیال در میان طبقات اجتماعی حسب کسب منافع و کاسبی به قیمتی نازل عمل کنند و در صورت لزوم نظم اجتماعی را به هم زده و دست به هر کاری تحت امر اربابان متغیر و متنوع بزنند که طبعأ این شیوۀ ارتزاق، آنان را موجوداتی منفور می نماید. با این حال چون منافع و ثروت در جریان راست اجتماعی است، پس لمپنها در اکثر مواقع خود را در اختیار این گروه ها به ویژه پوپولیست ها قرار داده و بیشتر از سمت گروه های وابسته به طیف راست مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم حضور لمپن ها مشهود است. اروپای در حال گذار از فئودالیته به بورژوازی برای مطالعۀ جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعی باید سوژۀ بسیار مهمی باشد. در این حال برای قرار گرفتن فردی در این گروه، یکی دو پیش شرط ساده لازم بوده است: فقدان هنر و دانش و مهارت و تخصص به همان مفهوم قدیمی، ضعف شخصیّت انسانی. هر کدام از این شئونات که دربارۀ فردی از حدی سقوط کرد، او یک سقوط هولناک اجتماعی را تجربه می نماید. در عین حال لمپن ها علاوه بر ضریب اخلاقی پایین، ضریب هوشی پایینی دارند و حسب روحیه خود به ابتذال و مباحث مبتذل روی خوش نشان می دهند و از سخیف و سخافت استقبال می کنند در اینجا هم منظور از ابتذال معیارهای پایین معناشناسی و هستی شناسی است و زیبایی شناسی هم در آن جایی نمی یابد. آنچه در اصطلاح عام، زشت می نامیم ناظر بر همین فقدان زیبایی است و توضیح آن نیاز به در و دیوار زدن و روشنفکربازی ندارد. لمپن ها صادقانه و با افتخار از واژگان مبتذل در گفتار عادی و روزمره خود بهره می برند. در جوامع نرمال، قاعده آن است که ابتذال فرد او را در وضعیت مبتذل اجتماعی قرار دهد. در آن هنگامۀ جدال های اجتماعی در اروپا که با جدل های فلسفی نیز همراه بود، این گروه ها به خدمت گرفته می شدند، به ویژه در نیمۀ دوم قرن هجدهم که عصر شورش ها، عصیان ها و انقلاب ها در فرانسه و آمریکاست و شور فرانسویِ آزادی خواهی و برابری طلبی در کافه ها و خیابان های پاریس نه تنها سرنوشت فرانسه را رقم می زند، بلکه الگویی برای نسل های آینده در نقاط دیگر جهان ارائه می دهد. اروپا پس از انقلاب فرانسه شاهد ظهور ناپلئون و بناپارتیسم بود و این به معنای ادامۀ تحولات عظیم اجتماعی اروپا بود که چنین وضع آشفته ای برای لمپن ها یک فرصت اجتماعی بود. آنان باز همان نقش دریوزگی خود را ایفا کردند. با این حال این وضع اجتماعی تا نیمه دوم قرن نوزدهم ادامه یافت.
حال این پرسش به میان میآید که اساسا لمپن ایرانی کیست و چه ویژگیهایی دارد؟ آیا تفاوتی بین این دسته با همتایان غربیاش وجود دارد؟ با توجه به توضیحات شما برخی از نمودهای رفتاری لمپن غربی در ظاهر با نسخه ایرانیاش متفاوت است.
لمپن ایرانی شباهت ها و تفاوت هایی با لمپن اروپایی دارد ولی تفاوت تاریخی آشکاری هم مشهود است. ما لمپن اروپایی را در فضای تحولات اروپا بررسی کردیم و طبعأ تا آنجایی که جامعۀ ایرانی از لحاظ سازوکار اجتماعی و اقتصادی با اروپا شباهت دارد، لمپنهای جامعۀ ما باید شبیه همان باشد که گفتیم. اما اگر منظور از لمپن در اصطلاح ایرانی آنی باشد که فرهنگ لغات ایرانی می گویند، یعنی لات و پست ترین فرد جامعه از قبیل چاقوکش، باج گیر، خبرچین، پاانداز و ژنده پوش به تحقیر (و نه به معنای عرفانی خرقهپوش و پشمینهپوش و …) که به اصالت واژۀ آلمانی و سوئدی لومپن به معنای کهنه و نخ نما و ژنده بر میگردد، باید به ایران گذشته قبل از تغییر چهرهاش در پی تحولات مشروطه اشاره کرد که وجود گروه های انگل اجتماعی در تاریخ ایران ثبت شده است. یک نمونۀ آن در محلات محقر تبریز در عصر مشروطه بود که از کشتن مشروطه خواهان دریغ نمی کردند. اگرچه لمپن ها اعتقادی جز منافع نداشتند ولی در صورت اصرار بر سؤال از جنبۀ وجدانی اعمالشان، آنان توجیهات سطحی می داشتند. اما این مسألۀ تاریخی، بسی فراتر از این هاست از آن رو که در ایران به دلیل شرایط کم آبی و .. در نتیجه کمبود محصولات که وجود داشته است، پدیدۀ تاراج و غارت، عادت دیرینۀ بخشی از افرادی بوده است که در مناطق کم آبشان دچار کاستی محصول می شدند. از این پدیده تحت عنوان «تالان» نام برده می شد و غارت خانه های مردم، جزو ارزش های اجتماعی بخشی از این جامعه بوده است. هر چقدر شرکت شخصی در این تالان ها بیشتر بوده است، جزو افتخارات وی محسوب می شده است. این شر ارزشمند با معیارهای آن زمان در میان همان طبقات، که امروزه ما به طعنه و شوخی از آن یاد می کنیم تا آن حد ارزش محسوب می شده است که در مراسم خواستگاری، پدر دختر از خواستگار در مورد تعداد تالان هایش سؤال می کرد و هرچه این کارنامه سنگین تر و وزین تر بود، بخت با خواستگار همراه بود! اینجا به یاد ایدۀ «ابتذال شر» خانم هانا آرنت، نظریه پرداز عصر جنگ جهانی دوم می افتیم که پذیرش عمومی شر را ابتذالی آشکار می دید. امروزه نیز وقتی فساد و سوءاستفاده های مالی را می بینیم که نوعی تالان مدرن است، نباید به آن عادت کنیم و این عادت کردن خود مشارکت در ابتذال است.
گفتیم که پایین بودن ضرایب اخلاقی و هوشی توأمان فاجعه آفرین است و به سقوط در ابتذال می انجامد، اما می توان تصور نمود که اشخاصی هوش بالا و وجدان خفته یا نیمه خفته ای داشته باشند. طبعأ چنین افرادی که خود را از جامعه طلبکار می دانند، به هر طریقی در پی کسب منافع خود بر می آیند. به نظرم آنان را باید تحت عنوان «لمپن پنهان» یا «نو لمپن» ها تعریف کرد. در واقع درجاتی متفاوت از ابتذال و لمپنیسم را در افرادی خارج از طبقۀ لمپن می توان مشاهده کرد. هر انسان هوشیار و آزاده ای که به انسانیت وفادار مطلق است، در برخورد با افرادی در جوامع، بویژه جوامع غیر نرمال، به خوبی این سودجویی لمپن مآبانه را در هر گروه و طبقه ای می بیند؛ لمپن هایی در هر کسوت و ظاهری تنها و تنها برای منافع شخصی، خود را به این و آن نزدیک می نمایند و هیچ وفاداری حقیقی به کسی ندارند اگر چه با ظاهری محترم و خیرخواهانه تظاهر به دوستی و ارادت و حتی خوار و مشمئز کننده، به صورت مستقیم و غیرمستقیم اظهار مریدی هم بکنند.
این تحلیل ناشی از وسعت تعریف و قائل شدن به جوهر ابتذال برای لمپنیسم می باشد. برای تحلیل بهتر، الزامی ندارد که در عصر مارکس و در اروپای یکی دو قرن پیش باقی بمانیم و می توانیم گسترۀ آن را فراتر از یک گروه یا طبقۀ بدنام قرار دهیم و عناصر آن را در میان دیگر بخش های جامعه جستجو کنیم. تعریف لمپنیسم در ایران نیز به همان انگل و غیرمفید بودن این افراد در جامعه و در پی کسب منافع شخصی به هر قیمتی برآمدن بر می گردد و همواره به عنوان طبقۀ جاهل و داش مشدی و … شناخته می شده است که از قضا با داشتن تأثیرات اجتماعی و سبک زندگی خاص خود موجب خلق آثاری چون «داش آکل» صادق هدایت شد که این شخصیت در ترکیب با خصایل جوانمردانۀ طبقۀ «عیّاران» قرار می گرفت که به دلیل همین عیّاری، اعتماد شخصیّت آریستوکرات شهر شیراز را به خود جلب کرده بود. داش آکل در این داستان بیشتر جوانمرد است تا جاهل. به امانت خیانت نمی کند و در حد و قامت یک انسان حقیقی ظاهر می شود، عاشق می شود و در میانۀ تضادها درد عشقی والا را نه با افراد معمولی جامعه که با طوطی در میان می گذارد. جدای از چنین آثاری که صفت عیّاری برجسته بود، آثار رفته رفته مرزبندی ها را به هم ریخت و عیاری با جاهلیّت آمیخت و در برخی آثار هنری معاصر ایران، طبقه جاهل و لمپن، انسان هایی محترم و قهرمان اخلاق معرفی شدند که موجب استقبال جامعۀ ایرانی قرار گرفت، اما در پوشش همان خصلت انسانی، رندانه نوعی جاهلیت تشویق و الگوی اجتماعی ارائه شد که طبعأ مورد استقبال طبقه ای از جامعه قرار می گرفت که خود را در همان نقش قهرمان اثر تصور می کرد. در نتیجه اعضای این طبقه مهم و سرنوشت ساز جامعه در عرصۀ کنش اجتماعی بسته به منافع و نیاز شخصی یکی از اعمال قهرمان جاهل را ـ که الزامأ همه اخلاقی نبود ـ تکرار می کرد. این تکرار ابتذال، یا رفت و آمد ابتذال از بخش ابتذال جامعه به اثر عوام پسند و بالعکس، در پوشش صفات انسانی و تظاهر به انسانیّت صورت می پذیرفت و این نقطۀ لغزش در لبۀ پرتگاه است. هنر برخی کارگردانان ما همانند مادران، دادن داروی تلخ همراه شربت شیرین به کودک بوده است، با این تفاوت که مادر عمیقأ نگران فرزند است و داروی شفابخش می دهد.
شاید برخی در موضعی روشنفکرانه مدعی شوند که این مواضع با قاعدۀ لیبرال «هنر برای هنر» یا هنر آزاد در تضاد باشد. در این صورت باید پذیرفت که سلیقۀ بخشی از جامعه مبتذل بوده است. ضمن اینکه در دفاع از این تحلیل باید گفت که هنر از ابتذال جداست و ترویج ابتذال در پوشش هنر، خیانت به هنر است که از مظاهر والای انسانی است. اصولا هنر نباید در خدمت چیزی جز انسانیت قرار گیرد. اما این سؤال به صورت جدّی مطرح است که آیا وقتی برخی افراد خارج از گروه و طبقۀ لمپن جامعه از ابتذال استقبال می کنند، خود به درجاتی از لمپنیسم نائل نیامده اند؟
مسئله زمانی پیچیده تر می شود که برخی ضمن استقبال از آثار غیرمبتذل و فاخر، در صورت ضرورت برای منافع نامشروع و زیاده خواهانه کنشگری مبتذل پیشه می کنند. تمام اینها بر می گردد به خصلتی که نمی توان اروپایی نامید ولی در جامعۀ ایران از قدیم الایام به صورت آشکاری وجود داشته است و حتی زیاد هم شده است: تظاهر. واژۀ ریا را برای اینکه یک گروه خاصی را نشانه نرود به کار نمی برم، بلکه عامیّت واژۀ تظاهر به تحلیل لمپنیسم پنهان در ایران کمک می نماید. اگرچه واژۀ ریا هم در ادبیات قدیم ایران به همان مفهوم تظاهر به کار می رفته است و درد مشترکی را بیان می نموده است.
یک نکته را هم جهت روشنفکران عزیزی که خود را مردمی می دانند، توضیح دهم که هنر به معنای هنر، فاخر است و آنچه مبتذل است، هنر نیست. برای توضیح بیشتر تأکید می کنم که منظور من از هنر فاخر هم به مفهوم فرهنگ متعالی و هنر اشرافی به مفهوم اروپایی و هم هنر برآمده از فرهنگ مردمی می باشد که در ایران نیز هر دو نوع آن محترم است، گو اینکه در طول تاریخ تحولات ایران، حکومت/ دولت یا دربار سلاطین معمولأ حامی ادب و هنر و ادبا و هنرمندانی از میان مردم مستعد بوده است، ضمن آنکه سلاطین نیز از میان مردم بودند. مفهوم ابتذال در گفتار ما ناظر بر فرومایگی و حداکثر میان مایگی معنایی و بی ارزشی یک شبه هنر است و هنر به مثابۀ هنر رها از هر تعلقی اعم از طبقاتی و خاستگاهی تحلیل می شود.
در عین حال تعاریف مکاتب مارکسیستی و فرانکفورتی از هنر را نمی پذیرم که می گوید هنر مبتذل که تنها برای لذت بردن از هنر است از سوی بورژوازی در خدمت تزریق آگاهی غلط به مردم و در نتیجه تحمیق آنان باشد و ارزشمند و فاخر آن هنری باشد که در تعهد به یک آرمان ویژه یا به عبارتی برخلاف تمایل مارکس و پیروانش همان ایدئولوژی باشد. از منظر من، هنر از لحاظ معنایی و معیارهای زیبایی شناختی که روح انسان تشخیص می دهد، فی نفسه هنر است و به واسطۀ هنر بودنش متعالی.
وارد شدن چه آسیبهایی -از وجود قشری با عنوان لمپنها- بر جامعه محتمل است؟ آیا آنطور که در عوام جا افتاده لمپنیسم در کنار ابتذال میآید؟ به بیان دیگر آیا لمپنیسم ختم به ابتذال می شود یا ابتذال ختم به لمپنیسم؟
با توجه به توضیحات سوال قبل، لمپنیسم را از یک طبقه و گروه خارج کرده و آن را در میان بسیاری از طبقات در پیکرۀ اجتماع شناسایی کردیم. ضربات و صدمات آنها به پیکرۀ حسّاس جامعه، بی نهایت خطرناک و کشنده ولی متأسفانه از دیدها پنهان است. اصل عمل آنها غیراخلاقی و اگر دقیق تر بگوییم ضدّاخلاقی است و از قضا اخلاق هم نخستین قربانی آنهاست. وقتی دروازۀ اخلاق شهر فرو ریخت، شهر هم دیگر تسلیم می شود. در واقع نبردی پنهان در میان ساکنان شهر در جریان است؛ از یک سو لمپنیسمی که با ضربات متعدد و مکرر خود به قصد کسب منافع خود به هر قیمتی در حال تخریب دروازۀ اخلاق است؛ و سوی دیگر ساکنان اخلاق مند جامعه که با شهامت و شجاعت در برابر این گروه تبهکار ایستاده اند و از دروازۀ شهر محافظت می کنند. با این حال باید از قلعۀ قدرت مراقبت نمود که لمپن ها به آن نفوذ ننمایند. منظور از قلعۀ قدرت هم تنها مرکز حکمرانی و فرمانروایی نیست، بلکه هر مرکز علمی و هنری و … اعم از دولتی و عمومی و خصوصی و … می باشد. زیرا لمپنیسم می تواند از این مراکز ضربات کشنده ای به پیکرۀ جامعه وارد نماید. با این حال لازم به تأکید است که منظور ما این نیست که همۀ طبقات مبتذل و ویرانگر هستند بلکه ابتذال می تواند در همه جا رسوخ نماید. این رسوخ ابتذال را نباید سرسری گرفت و گذشت چون خود را مبتذل نمی دانیم. برخلاف تصور، بسیاری از آلودگی های ناخواستۀ ابتذال ممکن است با بدون اطلاع و تمایل و ارادۀ ما با ما باشد و دست کم از طریق برخی سخیف واژگان رها در فضای جامعه در گفتار ما جاری شود. اما مسئله باز وسیع تر است. برخی الگوهای متداول خود گونه ای از ابتذال است. وقتی نگاه و جهان بینی ما حسب تقلید و الگوگیری ناخواسته تنگ نظرانه است، دچار ابتذال شده ایم. وقتی استقبال ما از عضویت در شبکه های اجتماعی ای زیاد است که ارائه کنندۀ اطلاعات سطحی و در درازمدت احمق ساز هستند، دچار ابتذال گشته ایم. وقتی سؤال علوم انسانی را از فرد بی صلاحیتی می پرسیم و یا ورود افراد فاقد صلاحیت به این عرصه را به دیدۀ اغماض نگریسته و حتی آن تحلیل ها را پذیرفته و ترویج می دهیم، دچار ابتذال گشته ایم. وقتی نظریّات باطل چند صد ساله که از بی تخصصی یا خطای متفکر آمده همچنان جزو رسوبات فکری ماست، دچار ابتذال شده ایم. وقتی دانشگاه را بنگاه صدور مدرک تصور می کنیم نه نهاد علم، دچار ابتذال شده ایم. در همۀ این موارد ما معنا و حقیقت را نادیده گرفته ایم. این ها نمونه های کمی از ابتذال ملموس و واقعی هستند وگرنه مثال ها متأسفانه پر شمارند.
همانطور که گفتیم ابتذال جوهرۀ لمپنیسم است و این دو لازم و ملزوم همدیگر هستند و همدیگر را تقویت می نمایند. لمپنیسم تنها محدود به ابتذال نیست و از ویژگی های دیگر لمپنیسم می توان از بی اخلاقی، سطحی نگری، سهل انگاری و سهل یابی، نادیده انگاری عمدی عظمت انسانی، رسیدن به هدف بدون زحمت فراوان، فرار از مسئولیّت، مزدوری و بردگی و … و در یک کلام دور زدن تعالی و بر زمین زدن انسانیت می باشد. لمپنیسم تنها به ابتذال ختم نمی شود بلکه با ابتذال آغاز می شود و به جرم و جنایت ختم می شود. لمپنیسم اگر نهان باشد، جرم و جنایتش نیز نهان است. نولمپن ها حتی ابتذال خویش را نیز پنهان می کنند تا چه رسد به نتیجۀ اعمال خود که مسئولیتش را نمی پذیرند. نولمپن ها به یک محدوۀ سنی، جنسیّت مشخص، گروه تحصیلی، زیست گاه، شغل، دهک اقتصادی و … محدود نیستند وقتی شخصی در پشت میز مسئولیت اعم از میز و صندلی دانشگاه یا دولت و هر مؤسسۀ دیگری، فراتر یا فروتر از وظایف و حد و اندازۀ مسئولیت قانونی خود عمل کرد و به سلطان یا گدا تبدیل شد، نولمپنی است که مضراتش برای جامعه بیش از فوایدش است و اگر اصرار بر ادامۀ این وضع داشت، کمر به قتل اخلاق در جامعه بسته است. منظورم از فراتر از وظایف عمل کردن، فراموشی مسئولیت اجتماعی و خارج از هدف اجتماعی مقرر حرکت کردن است که مختص لمپن هاست. روزانه هر شخصی مواردی از این برخوردها را دارد که به جای انجام کارش توسط مسئولی ساده حتی یک کارمند ساده در غیاب نظارت مسئول یا ضعف مسئول با رفتاری سلطانی مواجه می گردد که در صدد ارضای غریزۀ قدرت خویش و یا برطرف کردن عقده های اجتماعی خویش هر دو با ابزار ارباب رجوع است. گناه نولمپن های اندکی باهوش ایرانی با تظاهر به کم هوشی بیشتر از لمپن های کلاسیک ایرانی و اروپایی است که از هوش بالایی برخوردار نبودند. خطر بیشتر در عادی شدن ابتذال و پذیرش اجتماعی لمپن هاست که همان ابتذال شر است. نباید با لمپنیسم و شخصیت هایی چنین با گذشت برخورد کرد. در یک جامعۀ توسعه یافته، قوانین سفت و سختی برای جلوگیری از سوءاستفاده ها و خراش دادن انسانیت توسط لمپنیسم و لمپن ها و هر گروه سوءاستفاده گری از اینها وضع می شود، اما مسئله زمانی بغرنج تر می شود که لمپنیسم ارزش و شأن اجتماعی یابد و با گروه هایی ادغام گردد و خود طرح ریزد و فرمان دهد و فرمان برد و عمل سوء را آگاهانه انجام دهد و خود را در هیبت یک شأن عادی و گاه مهم و حتّی گستاخانه روشنفکر جامعه جا انداخته و به جامعۀ بخت برگشته بقبولاند. اینها هشدارهایی برای جلوگیری از استقرار اجتماعی لمپنیسم است.
ما در موسیقی گرفتار این دست افراد هستیم(در حقیقت لفظ افراد توصیف مناسبی نیست، جریان صحیح تر است)، لمپنیسم در موسیقی بدل به یک جریان بسیار قوی شده که باعث ایجاد منابع انحصاری ثروت و شهرت(غیرشفاف و بی حساب و کتاب)برای برخی افراد گردیده که لزوما طبق تعاریف شما لمپن نیستند اما به دلیل منافع شخصی، کاملا آگاهانه به این فضا دامن میزنند. با این سیکل معیوب چه میتوان کرد؟ آیا امکان رهایی از چنین مخمصهای در موزیک (بهعنوان یک پدیده اجتماعی) قابل تصور است؟
نه تنها در موسیقی یا هنر بلکه در تمام عرصههای اجتماعی وضع این گونه است. در واقع سؤال این است که چرا سلیقۀ اجتماعی که موسیقی نازل را می پسندد، بیشتر شده است و حرف ما این نیست که این موسیقی نباشد یا باشد. این تنزل سلیقه در ادوار سابق نیز وجود داشته است ولی موسیقی زیرزمینی به تولید ادبیاتی اعتراضی پرداخته است. این اعتراض در واقع چندان هم سیاسی نیست و بیشتر خصلت ضد اجتماعی دارد و بر خلاف نظم اجتماعی و هنجارهای اخلاقی موضع می گیرد و از ایجاد هرج و مرج و آشفتگی به جای نظم موجود لذت مجنونانه ای می برد زیرا نظم اجتماعی را چون بند و مانعی در برابر حقوق و آرزوهای خود می بیند. در واقع موسیقی اینجا به ابزار همان ضد نظم بدل شده است و چرا اینقدر نازل؟ چون چندان تخصص و سلیقه ای وجود ندارد و استعداد در این زمینه اگر وجود داشته باشد، درست تعلیم ندیده است. محصول همین می شود و طبقۀ هدف خود را هم پیدا می کند که به همان دلایل این موسیقی را وسیله ای برای اعتراض و عصیان بر علیه جامعه قرار می دهد. طبق قاعدۀ کلی، تنزل هم به سرعت تنزل می آورد ولی صدای عصیان بلندتر می شود. در عین حال باید بین کسانی که اعتراض و عصیان خود را به این شیوه بیان می کنند با افراد ذاتأ مبتذل و تالان زادگان فرق گذاشت. طبعأ این جریانی که در سؤالتان مطرح شد، محصول یک سری عوامل و معلول مجموعه علت هاست. در این مورد هم گناه کسانی که فضا را برای چنین جریانهای مساعد کردند بیشتر از جریان موجود است. امروز مجموعه تصمیمات اشتباه دیروز و بستن فضای فعالیت به صورت درد کلی جامعه ظاهر شده است. چه سیاستگزاران سهلانگار چه خانوادههای سهلانگار در تربیت فرزندان در خلق ناخواسته جریان ابتذال و لمپنیسم از هیچ مساعدتی ناخواسته دریغ نکردهاند. با این حال اشخاص و جریانی که خودش هست و تظاهر نمیکند، قابل احترام و در مواردی که عصیان را با ابتذال بیان میکند، از احترام دور میشود. این دسته بهتر از آنانی میباشد که رندانه آنها برای ژست تظاهر به تمایل به هنر و ادبیات اصیل و فاخر مینماید و البته با یکی دو سؤال در میماند. در جامعهای که پیشتر شرحش رفت، کجای این جریانها عجیب و با این جامعه غریب است؟
آن روز که ادبیات کهن و موسیقی اصیل و فاخر از سوی خانوادهها و بخشی از جامعه مورد بیمهری و بیاعتنایی بود، باید امروز را انتظار میکشیدیم. روزگاری از بسیاری در مورد میزان مطالعه و کتابخوانی میپرسیدیم بهانه میآوردند که گرفتاریها اجازه و فرصت مطالعه نمیدهد. البته امروز برای موبایلبازی فرصت فراوان است! واقعیت این است که برخی برایشان فرقی نمیکرد و چه بسا برایشان بهتر یا آرزو میبود که در نقطه دیگری به دنیا میآمدند، حتی اگر آن نقطه در جنوب قاره آسیا و آفریقا میبود.
ادعاهای فراوان و آرمان خواهانۀ این جریانها غیرقابل انکار است و غافل هستند که آنها نیز از یک سو مورد بهره برداری قرار میگیرند. برای آیندهای بهتر برای آنها باید آموزش ببینند و از وادی رؤیا و آرمان به جهان واقعیت وارد شوند و عصیان آنها باید در مسیر درستی هدایت شود.
یکی از شاهان باهوش و خوش ذوق ما ناصرالدین شاه است. او هر روز صبح با لباس رسمی ملوکانه در تالار کاخ گلستان روبروی آیینه می ایستاد. نگاهی به چهره و هیکل و سر و وضع باشکوه شاهانۀ خود می انداخت، دستی بر سبیل هایش می کشید و از این تناسب وضع به وجد می آمد و با صدای بلند می گفت: همه چیزمان به همه چیزمان می آید.
بله در ایران همه چیزمان به همه چیزمان می آید و تناسب طبیعی میان همۀ ارکان جامعه برقرار است. اگر روشنفکری حقیقی برخیزد که سخنی تازه گوید اول توسط روشنفکرمآبان رقیب مورد حمله قرار می گیرد و سپس جامعۀ عوام نیز با ابزار تمسخر و … برای تخریب به میدان می آید تا نوبت به دیگران برسد. البته این شکل خوب داستان است وگرنه معمولأ این دسته روشنفکران در پی عوام می آیند.
به هر حال، راه رهایی از این شرایط، گفتگو و مفاهمه میان مسئولان، اهل هنر و موسیقی و جامعه در جهت فراهم کردن شرایط مساعد میباشد. در واقع هنوز هم برای کارهای نکرده دیر نیست. همیشه باید بذری کاشته شود که انتظار رویش داشته باشیم. این امر می تواند تا حدودی هنر را وارد دنیای جدیدی کند. با این حال سطح هنر هر کشوری نیز چون ورزش و سایر جنبه ها تابعی از توسعه یافتگی یک ملت است. همواره این سؤال مطرح است که طرفداران سرسخت هنر و ورزش چرا وظیفۀ اصلی خود را برای حمایت تنها حضور در سینما و استادیوم می دانند. البته که حضور در این مکان ها و حتی خریداری بلیط وقتی پولش به جیب صاحب اصلی هنر و ورزش می رود، خوب است اما هواداران چقدر دربارۀ سایر عوامل حمایتی و تقویت اینها می دانند؟
از دید شما آینده این گونه از لمپنیسم، در ایران چگونه خواهد بود؟ آیا در حال قدرت گرفتن هستند یا رو به زوالاند؟
آینده بسته به تصمیم و کار امروز میباشد و ساختنی است، همچنانکه حال به گذشته برمیگردد و ما محصول عملکرد خود را در گذشته میبینیم. اگر جامعه، در مدار توسعه یافتگی قرار گرفت و تن به الزامات آن داد، اگر جامعه به عملکرد نهادهایی چون دانشگاه به معنای حقیقی کلمه حساس شد، اگر جامعه در برابر فحش و ناسزاها موضع جدی گرفت و چنین ابتذال هایی را تقبیح کرد، اگر جامعه نقد به جای دشنام را جدی گرفت، اگر جامعه به فرهنگ اصیل با تمام وجود دل بست، آن روز میتوان به زوال ابتذال و رویش ناگزیر جوانههای اصالت تمدنی امیدوار بود، وگرنه هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت.
در استراتژی دو تهدید مهم داریم: امور اجرایی بی پشتوانۀ علم کافی و عدم باور مجریان به عمل انجام شده. مدیران بسیاری را دیده ایم که ضعف علمی خود را در پوشش تبلیغاتی مدیر قوی بودن پنهان کرده اند و خلق را فریفته اند. کار اجرایی بدون علم خیانت به بیت المال و ثروت عمومی است. از سویی برخی تنها برای آنکه پست و مقامی داشته باشند، پست بلاتصدی هر جا گیرشان آمد، تصاحب می کنند. آنها اهل فن و تخصص نیستند و لااقل در برخی موارد پست های غیرتخصصی را اشغال کرده اند. یک مورد هم فاجعه آفرین است. کار را باید کاردان و اهل فن سپرد. عرف و قوانین جامعه باید در برابر این گونه رویکردهای مخرب بایستد.
هنر تابعی از تحولات جامعه است. اگر ابتذال در آن هست، برای اینکه ابتذال در سایر بخش ها هم هست. ابتذال در روشنفکری هم هست. ابتذال از سوژه های جهل آلود با حقارت معنایی می آید. جهان ما جهان سوژه هاست و این سوژه ها هستند که جهان معنایی ما را می سازند. شما تلاش می کنید که اعتلا یابید، اما مگر سوژه ها می گذارند و شما اگر بخواهید فرو ریزید، باز سوژه ها نمی گذارند. پس می توانیم بگوییم هنر تابعی از سوژه هاست. سوژه را باید ساخت و آن هم راهی دارد و راه هم نقشه ای که الزمات انسانی روشنفکر و استراتژیست باید ترسیم کند.
آیا جامعه روشنفکری ایران در بوجود آمدن چنین فضایی مقصر نیست؟ آیا یکی از دلایل پا گرفتن لمپنها عدم حضور روشنفکران در عرصههای مختلف اجتماعی مانند هنر و ورزش نیست؟
از قضا روشنفکران جزو مقصران تراز بالای تشکیل چنین فضاهایی هستند از آن رو که علی الخصوص تحولات جوامع شرقی تابع روشنفکران و نخبه محورانه است. اینکه چه کسی روشنفکر است خود سوال مهمی است. هزار نکته باریکتر ز مو این جاست، نه هر که سر بتراشد قلندری داند. بازار مکارۀ روشنفکری در ایران گرم است و متاع هایی را عرضه می کند. در واقع مشکل با یک روشنفکر حقیقی و شش دانگ نیست که نادر است. مشکل با کسانی است که خود را روشنفکر جا می زنند ولی گمراه می کنند. از بین گروهی که تحت عنوان روشنفکر شناخته می شوند، برخی روشنفکران ایرانی نظریه محور و متکی به فیلسوف غربی و چنان غرق در دریای واژگان و اصطلاحات و مفاهیم و … هستند که آخر سر نه خود می فهمند چه می گویند و چه می خواهند و نه مخاطبان. گویی تنها باید نیاز شخصی خود به این امر را رفع نمایند. حتی روشنفکران سلیمی هم داریم که اولویت هایشان درست نیست. طبعأ نمی خواهیم بگوییم چون کارل پوپر به موسیقی بتهوون و موتسارت علاقه مند بود، پس موسیقی غیر از آن بی ارزش است، اما معلوم است که وقتی شعر سخیف شد دیگر شعر نیست و از اعتبار شعر برای نشر مزخرفات بی معنا سوءاستفاده می کند. وقتی موسیقی سطحی و فالش شد، دیگر موسیقی نیست و یک شبه موسیقی است، دیگر هنر نیست، یک شبه هنر است. شبه روشنفکر شبه هنر را توجیه می کند و می خواهد به نام هنر غالب کند. در واقع داستان روشنفکری هم شبیه سایر موارد این مملکت است. روشنفکر اگر گوهر کافی برای روشنفکری ندارد، در این عرصه کم می آورد. علت موفقیت نسبی اینها در جامعه ایران توسعه نیافتگی جامعۀ ایران است. وگرنه روشنفکران در یک جامعۀ توسعه یافته معمولأ گول کلمات قلمبه سلمبه و تسلط نسبی یک جهان سومی به فلسفۀ غرب را نمی خورند و معیار تشخیصشان متفاوت است. روشنفکر اگر وارد میدان تحقیقات و تحقیقات میدانی نشود و تنها از دور نظاره گر اوضاع باشد، نمی تواند وظیفۀ ذاتی خود را انجام دهد. منظور از این گزاره هم تنها حضور فیزیکی نیست. یک امر مهم اجتماعی روح و روان روشنفکر را به تسخیر خود در می آورد و سالها تأمل می کند. روشنفکری که غرق در تاریخ نیست و گذشته و حال جهان را خوب نمی داند، یک شبه روشنفکر بیش نیست که با شبه علم سر و کار دارد. شبه روشنفکر و شبه علم هم ارزش روشنفکری و علمی ندارند و نمی توانند کمکی به حل مسائل و رفع مشکلات در زمینه های علوم انسانی نمایند، طرفه آنکه مخالفان علوم انسانی به مفهوم ناب در میان همین صنف هم حضور شایانی دارند. مادامی که باور عمومی به اهمیت دموکراسی واقف نشود و آن را زیر ذره بین قرار ندهد، وضع بهتر نمی شود. اگر تعداد افرادی که مخاطب این سخنان را گروه خاصی بدانند، زیاد باشد، اوضاع جالب نیست. مخاطب این سخنان عامۀ جامعه است.
توصیه شما به هنرمندانی که خود را به اصول جامعه مدنی متعهد میدانند چیست؟ بسیاری از این دسته دچار شک و تردید و حتی سرخوردگی شدهاند. آیا در انتهای دالان نوری میبینید؟
دست کم عامل بخت همواره امیدوارکننده بوده است در عین حال که از درک اهمیت هنر و علوم انسانی از سوی بخش بیشتری از جامعه ناامید نیستم هرچند این روند به کندی پیش می رود و در سبد فکری بیشتر ایرانیان فانتزی است. دانایان و جستجوگران حقیقت زودتر در می یابند که واقعیت ها مطابق میل ما اتفاق نمی افتد، بلکه تابع چیزی است که علوم انسانی آن را مطالعه می کند. همین نکته اگر زودتر از سوی جماعت بیشتری درک شود، جامعۀ سعادتمند و حتی تبدیل شدن به الگوی بسیاری از کشورهای مشابه دور نیست. این سخنان از روی ناامیدی به عنوان آرزو و ترفند بیان نمی شود. با این حال از قضا به پشتوانۀ معرفتی هم اینک نیز ما در جامعه هنر حقیقی را داریم، چه در عرصۀ موسیقی، چه در عرصۀ سینما و چه در عرصۀ ادبیات و … . این یعنی اینکه هنر در نقطۀ صفر نیست. در جایگاه حقیقی خود هم نیست به همان دلیل که علم نیست. آینده بیشتر ساختنی است و در هر صورت آمدنی، پس جامعۀ مدنی باید همچنان با صدای بلند و تعمیق راهبردی در صحنه بماند تا برند ایران را تقویت نماید. در این میان حمایت طرفداران لازم است. این وظیفۀ جامعۀ مدنی نیز است که در اصلاح جامعه بکوشد. جامعه باید خود را اصلاح کند و نه اینکه با رفع اتهام از خود رندانه و غیرمسئولانه همۀ تقصیرات را به گردن نهادهای دیگر بیاندازد و… در حالی که واقعیت چیز دیگری است. بر خلاف تصور عامه، اشخاص بسیار مهمی در جامعه و نهادهای کشور حامی هنر هستند و فراتر از تصورات عامه هنر و ادبیات را می شناسند و قدر می نهند و البته در عین علایق خود به حفظ یکسری مرزبندی ها با هنر دور از ارزش های ایرانی و اسلامی تأکید دارند. به هر حال روشن است که جامعۀ مدنی باید مهم تر از آن ارتباط خود را با جامعۀ عامه تقویت نماید طوری که مرز میان این دو برداشته شود که خوشبختانه امروزه با وجود شبکه های اجتماعی ابزار بهتری در اختیار است گرچه در غفلت جامعه مدنی این شبکه ها در تقویت سطحی نگری کوشا هستند… جامعه مدنی گمشده هایی دارد و می تواند خود را از راه هایی چون ساختن یک پل میان هنر و دانشگاه و آوردن روشنفکران به عرصۀ هنر تقویت نماید. فقدان روحیه انتقادپذیری و تحلیل و نقدهای علمی به هنر ارائه شده پاشنۀ آشیل جامعۀ مدنی است و روشنفکری حقیقی حلقۀ گمشدۀ آن.
اختصاصی موسیقی فارس