موسیقی فارس-مجید خراطها در دیدار با جوانی که به دلیل سرقت گوشی زندانی بود و به تازگی آزاد شده است، گفتوگو کرد. در این گفتوگوپس جوان قسم یاد کرد گذشته را جبران کند و با خوانندگی به داد نیازمندان برسد.
این خواننده در اقدامی انساندوستانه به خانه جوان پشیمان رفت . او در این دیدار از پسر جوان که سجاد نام دارد، می خواهد که درباره آخرین باری که به زندندان رفته توضیحاتی بدهد.
اظهارات پسر جوان در گزارشی تصویری که تی وی پلاس تهیه کرده بدین شرح است: در تاریخ بیست و هفتم آذر 96 برای اولین بار به زندان رفت. سه سال و یک ماه حکم گرفتم با 32 میلیون تومان رد مال که خدا را شکر آقای علیرضا اصغری کمک کردند. دو سال و سه ماه زندانی کشیدم و هنوز یک سال مانده بود که آزاد شدم.
او که بیست ساله است از یک خانواده 6 نفره است. دوخواهر و یک برادر دارد و پدرش با موتور مسافر کشی می کند.
سجاد در یک خانه که یک اتاق دارد، با خانواده اش زندگی می کند و تا چهارم ابتدایی تحصیل کرده است. چون مجبور بوده به سرکار برود و دسته کتری آلومینیوم بسازد. می گوید: هشت سال در این شغل بودم اما بعد سر از راه خلاف در آوردم.
در ادامه این دیدار یکی از بانیان آزادی او از زندان که همراه با خراطها به دیدن او رفته بود درخصوص مشکلات جوانانی همچون سجاد و همی طور روند آزادی او گفت: تشکر می کنم از مجید و برادرش دکتر خراطها که باعث شدند آدمی دیده بشود و به این فکر نکردند که همه بگویند چرا رفتید از یک خلافکار حمایت کردید! متاسفانه جامعه ما طوری است که پذیرای آدمی که می خواهد دوباره سرپا شود و به راه بیاید نیست! اصولش این است که اگر ما ببینیم کسی گناهی را مرتکب شده است، و گناهش برملا شد و آبرویش ریخت، طوری او را بغل بگیریم که او بتواند به آغوش جامعه برگردد.
سجاد: می خواهم کار کنم و کمک خرج خانواده ام باشم چون آنها پیر شده و دیگر نمی توانند کار کنند. اگر خدا بخواهد با کمک شما و علیرضا اصغری بتوانم من هم بخوانم.
خراطها: به هر حال فضای اقتصادی-سیاسی ما به گونه ای است که کسی که تازه از زندان آمده را به راحتی نمی پذیرد که برود سرکار و قاعدتا هیچ حمایتی از او نمی شود مگر افرادی مثل آقای اصغری و…. و یا بچه های تی وی پلاس که این قضایا را رسانه ای کنند تا شاید کمکی از کسی بربیاید . ما هم جزو آن کسانی هستیم که شاید کمکی ازما بربیاید و دریغ نمی کنیم. میخواهی چیزی درباره آن خلافی که داشتی بگویی؟
سجاد: سرقت، رفیق بازی و … که از 16 سالگی شروع کردم. اولین بار پیش رفقایم در محل بودم. یکی از رفقایم آمد و گفت: سجاد تو نگاه می کنی و حسرت می خوری! فلای را نگاه کن! یک بار رفته ببین چه لباسی می پوشد! یا فلانی را ببین چه جوری خرج می کند؟! تو چرا باید مثل اینها نباشی؟ من هم متوجه موضوع نمی شدم. دوباره پرسیدم یعنی چه؟ واضحتر بگو من هم بفهمم! توضیح داد که باموتور می رویم و وقتی می بینیم طرف دارد با گوشی در خیابان می رود، گوشی اش را می زنیم و مثلا گوشی پنج میلیونی را یک توامن می فروشیم. شبی چهار تا هم که بیاوریم می شود نفری دومیلیون!
من اولش قبول نکردم اما وقتی دوسه بار گفتند تصمیم گرفتم بروم و ببینم چه خبر است!
یکی دوبار که رفتم، برایم عادی شد و ادامه دادم.
خراطها: خفت میکردی؟
سجاد: نه من فقط گوشی اشان را می گرفتم.
خراطها: اگر نمی داد چه؟
سجاد: می رفتم و بی خیال می شدم.
اصغری: آشنایی من با زندان بزرگ با همین ردمالی ها بود. کسانی که رفته اند سرقت کرده اند ولی گوش مردم را نبریده اند و سرقت مقرون به آزار نبوده است. حالا خدا دوستشان دارد و همان اول مچشان گرفته می شود. ما می آییم و رضایت می گیریم. وقتی برای سجاد خواستیم رضایت بگیریم اصلا شاکی هایش نمی دانستند سجاد کجاست! یادشان رفته بود! ولی تا می فهمند یک آدم خیرپشتش ایستاده گوشی ای که سجاد سرقت کرده و 500 هزارتومان بوده، می گوید من 3 تومان می خواهم.
خبرنگار: در ماه چقدر در می آوردی و می آوردی خانه؟
سجاد: در ماه پولش را به خانه نمی آوردم. اگر می خواستم حساب کنم به راحتی 10 تا 15 هزارتومان درآمد داشتم و همه را خرج می کردم و اصلا به خانه نمی آوردم. خرج خورد و خوراک و پوشاک رفقایم می کردم. شاید از 15 میلیون فقط دو سه میلیون در ماه خرج می کردم و همه را به این و آن می دادم. اما دیگر عادت کرده بودم و جوری شده بود مه دیگر به خاطر پولش دزدی نمی کردم بلکه برای هیجانش می رفتم.
خراطها: چه شد که آنجا صحبت از من شد؟ چه کمکی از من بر می آید؟
سجاد: بچه ها شما را زیاد دوست داشتند. من هم آهنگهای شما را برایشان زیاد می خواندم. گاهی وقتها که دلشان می گرفت ، می نشستیم دور هم من میخواندم و آنها دست می زدند و …
یک روز عید غدیرخم بود که من با بچه ها رفته بودم سینما در همان کانون! آقای اصغری هم بودند . بچه ها گفتند باید آهنگ بخوانی و ایشان هم نمی توانست بخواند. به من گفتند که بخوانم. من هم رفتم و دوتا اهنگ خواندم که آقای اصغری خوششان آمد و همانجا گفتند که من رد مالتان را می دهم و شما را بیرون می آورم. ردمال را تا ندهی نمی توانی بروی! من اگر حبسم هم تمام می شد باید اینقدر صبر می کردم تا بتوانم پول شاکی ها را بدهم.
خراطها: حالا آهنگ های من را می خواندند همه دلشان می گرفت فقط؟ هیچ تاثیر دیگری نداشت؟
سجاد: چرا! خیلی ها شاد می شدند!
خراطها: آنها دیگر چه آدمهایی بودند! همان بهتر که آمدی بیرون!
خراطها: کدام آهنگ را می خواندی؟
سجاد: آهنگ مادرتان را خیلی دوست دارم و آن را می خواندم.
در ادامه این گفت و گو سجاد به درخواست خراطها قطعه ای به نام «خدا چوب لای چرخم نکن» از این خواننده را خواند. سپس از او خواست تا او نیز آهنگی را از نزدیک و زنده برای او بخواند. او نیز در ادامه همان آهنگی که سجاد خوانده بود را اجرا کرد.
خراطها: بعداز خواندن چه هدفی داری؟
سجاد: من بیشتر دوست دارم جوان هایی که خلاف می کنند، یا کسانی که معتادند، ترک بکنند و بروند سر خونه و زندگی اشان. دستشان در جیب خودشان باشد و من هم بتوانم از یک راهی به آنها کمک کنم.
خراطها: از همین ابتدای امر بگویم اگر قرار باشد با من کار کنی مدام ممنوع الکار خواهی شد ولی
باید راه دیگری هم برای درآمدزایی انتخاب کنی و به خوانندگی نه به عنوان شغل بلکه به عنوان یک هنر نگاه کن اگر میخواهی حرفهایت را بزنی! دستت را می گیریم توی این کار تا تجربیاتت را به اشتراک بگذاری و سختی های که کشیدی را شعر کنی و بخوانی! چهار تا آدمیکه تجربه زندان شما را نداشتند، ولی تجربه قبلی شما را داشتند و هنوز هم درگیر هستند، به این نتیجه برسند که هدف غلطی دارند و محیط پرخطری که دارند و دوستان پرخطری که در این راه دارند را باید مراقبشان باشند. من کمکت می کنم و انشالله که شما هم اتفاقی که می خواهی برایت بیفتد و آن زندگی جدیدی که می خواهی را داشته باشی. ولی به فکر در آمد از این راه نباش. من و دوستانم کمک میکنیم که به چیزی که می خواهی دست پیدا کنی.
خبرنگار: چه چیز باعث شد توبه کنی و فکر کنی که لازم است مسیر زندگی ات را عوض کنی؟
سجاد: زیاد ماندن در زندان! گفتم اگر بخواهم ادامه بدهم سالهای زیادی از عمرم را باید گوشه زندانها بمانم. شاید اگر الان که سه سال گرفتم، سنم بالاتر بود 15 سال گرفته بودم و حالا حالاها باید می ماندم. به خاطر همین مسر زندگی ام را عوض کردم.
البته در زندان معرق کاری، نجاری، برق ساختمان و … را یاد گرفتم.
خبرنگار: شده بود در زندان حالبت گرفته باشد؟
سجاد: بله خیلی وقتها اصلا گریه می کردم . همان اوایل نامزدم را هم از دست دادم برای زندان رفتنم.
خبرنگار: به نظر شما بچه هایی مثل سجاد به چه کمک هایی نیاز دارند؟
خراطها: شرایط اقتصادی ما به گونه ای است که اگر فرضا من خود قاضی باشم، و متهمی را بیاورند و بگویند این سرقت کرده، اگر متهم به من بگوید شما می گویی چه کار کنم؟ میخواهم روزمره ام را بگذرانم! دارم خرج یک خانواده را می دهم! واقعا نمی دانم چه بگویم به او!
بگویم برو سرکار؟ یک وقت ورشکست می شود کارخانه پول نمی دهد سرماه؟ بگویم حقوق ها را قطع می کنی؟ بگویم هر چه درمی آوری باید پول بنزین بدهی؟ به خاطر اینکه یک سری فکر می کنند کارشان درست است. در نهایت من فقط می گویم خدا کند که حمایت ها آنقدر زیاد شود و زندگی مردم آنقدر قشنگ شود که کسی نیازی نداشته باشد به اینکه برود سمت خلاف! اگر هم می خواهی خلاف نکنی و زندگی را بگذرانی شاید تلاش باید بکنی و 3-4 شیفت کار بکنی تا زندگی روزمره بگذرد.
خبرنگار: برای این روزها هم شعری دارید؟
خراطها: برای کرونا گفتم ! از زبان کرونا گفتم که وقتی به ایران آمدم مثلا پرایدی دیدم که بیش از آنچه من کشنده باشم آن کشنده است. خود کرونا من فکر می کنم همین روزها بار و بندیلش را جمع کند و برود با روش بی محلی به ویروس. ما روش های جالب و منحصر به فرد خودمان را داریم.
من سعی می کنم همیشه با حال و هوای دور و اطرافم شهر بگویم و یا با حال و هوای مردم دو جمله ای بگویم. اما شاید دیگر نگویم چون فکر می کنم شعرهایم تیره شده است. انشالله حال و خوای خوب بیاید و من هم با همان حال و هوا شعر بگویم.
خبرنگار: سبک و سیاق مجید خراطها با خیلی ها متفاوت است و شاید به همین دلیل است که در زندان هم آهنگهای شما را گوش می کنند.
خراطها: صرفا اینجور نیست که آهنگهایم فقط غم و غصه داشته باشد. اما اگر بخواهم شاد بخوانم به کاراکترم نمی آید. نمی خواهم مثل مسولانی باشم که مثلا اتفاق بدی افتاده و می آیند با خوشحالی آن را عنوان می کنند که من هم کرونا گرفتم!!! و قرنطینه ام! نه! وقتی حال و هوای خوشی نیست ، وقتی حال و هوای خوشی ندارم و مردم هم از آن بی بهره اند، در زندان هم فقط آهنگ های من خوانده نمی شود. اتفاقا بخشی از آهنگ های من امید بخش است اما شاید راوی یک داستان غم انگیز است. مجری اخبار شاید بیاید بگوید فلان جا زلزله آمده، خوب او راوی این خبر است . من هم صرفا راوی ام!