موسیقی فارس-پانیذ رحیمی: در کوچه پس کوچههای این شهر و درمیان هیاهوی پرتلاطم روزگار، بزرگمردی زندگی میکند که بیتردید مهر و مهربانی برازنده نام و هنر اوست؛ استاد ابراهیم قنبری مهر، او که نقش جان بر تارک دل میزند. سرپنجههای عاشقانهاش گویی دم مسیحایی بر خشک سیم و خشک چوب است تا آوای عشق را در دلها لبریز کند. ابراهیم قنبری مهر یازدهم مرداد ماه پا به سن 91 سالگی می گذارد، مبتکر ایرانی و سازنده پیشکسوت ساز؛ شاگرد و میراث دار اخلاق، منش و هنر استادش ابوالحسن صبا و تنها بازمانده صبا؛ آنچنان که هرگاه از او نام میبرد و یاد میکند اشک در چشمانش حلقه میزند؛ به گفته خودش رابطه بین او و صبا، عشق پدر و فرزندی است و تربیت امروز خود را مدیون همان گذشتگان میداند؛ چهره خندان و چشمان پرفروغش تلألؤ روزها و روزگاری است که درهمان زیرزمین کوچک آجر به آجر آن گواه ثبت میراث موسیقی را می دهد . قلم بر چوب میزد و همراه و همدل با صبا تاریخ را میساخت. عشق به کار و صداقت؛ مرام و معرفتی که در بازار امروز کیمیاست. قنبری مهر میگوید:«صادقانه کار کردم و داشته هایم را که همان اسرار عشق است با صداقت به مردم کشورم هدیه کردم و تمام زندگیام همین بوده و این پایان خط من است… و امروز خوشبختم و آرزویی ندارم. اگرچه زندگیام پستی و بلندیهای بسیاری داشت اما روزگارم را با وجدانی آسوده طی میکنم.» ابراهیم قنبری مهر اسطوره انسان شناسی و شرافت است و آن را وامدار گذشتگانی میداند که او را ساختهاند. زاد روز ابراهیم قنبری مهر بهانهای دوست داشتنی برای گفتوگو با این هنرمند بزرگ است که در ادامه میخوانید.
استاد ابراهیم قنبری مهر بیتردید یکی از تأثیرگذارترین بزرگان موسیقی ایران است که نقش بسزایی در شیوه سازسازی دارد. در ابتدا از علاقهمندی خود به موسیقی بگویید؟
در خاطرات کمرنگی که از پدرم به یاد میآورم در دورانی که نه برقی بود نه وسایل روشنایی تنها با همان چراغهای روغنی، اقوام و آشنایان دورهم جمع میشدند و پدرم کتابهای جوهری هروی و داستانهای رزمی حسین کرد شبستری را نقل میکرد و میخواند. آثار جوهری وجهه مذهبی داشت و با صدای خوش پدرم که خوانده میشد همه اشک میریختند. در واقع صدای موسیقی از همان دوران کودکی در گوش من زمزمه شد و تأثیر خود را گذاشت.
شش ساله بودم که پدرم فوت شد؛ تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر نتوانستم درس بخوانم و بهدلیل اوضاع بد مالی خانواده، ناچار به ترک تحصیل و مشغول کار شدم. شغلهای آهنگری، تراشکاری، حلبیسازی و ریختهگری را شاگردی کردم، اما هیچ کدامشان مورد علاقهام نبود و در آخر شاگرد نجاری شدم و احساس کردم کار با چوب برای من لذت بخشتر است و چسبیدم به این کار و اتفاقاً موفق هم شدم، به طوری که بعدها دکانی اجاره کردم و مستقل به کار نجاری پرداختم. کار من ساخت مبل و صندلی بود و به کار ما فرنگیسازی میگفتند. اما قرار گرفتن در مسیر موسیقی به یکباره در زندگیام اتفاق افتاد، نخستین بار با شنیدن صدای ساز صبا عاشق و شیفته موسیقی شدم. استادم ابوالحسن صبا هفتهای دو بار در رادیو سلو مینواخت از همان ابتدا صدای سازش در وجود من نشست؛ البته آن زمان برادران معارفی و دیگر هنرمندان هم در رادیو برنامه داشتند و نوازندگی میکردند اما ساز صبا من را گرفته بود و بسیار مشتاق بودم او را از نزدیک ببینم و برای این دیدار تلاش بسیاری کردم، اما هر زمان که موضوع را با دوستان در میان میگذاشتم و میگفتم که میخواهم به دیدار صبا بروم میگفتند تو را قبول نمیکند. خب من کارگر سادهای بودم و شیفته موسیقی، با خود میگفتم کسی که از سازش چنین صدای دلنشینی به گوش میرسد قطعاً انسان بزرگی است و من را از خود نمیراند: روزها گذشت و سرانجام توانستم به کلاس او راه پیدا کنم، کلاسی که در آن نظم خاصی برقرار بود. از همان نگاه نخست متوجه شدم هر کسی به کلاس صبا میآید باید نوبت خود را نگاه دارد، تا زمانی که نوبت به من رسید. در دلم آشوب و نگرانی بسیاری بود. صبا نگاهی به من کرد و گفت باباجان چه میخواهی؟ حالم دگرگون شد، انگار یک سطل آب روی سرم ریخته باشند، گفتم من کارگری بیش نیستم و علاقهمندم ویولن بنوازم اما میگویند دستان تو مناسب این کار نیست. صبا گفت چه اشکالی دارد من هم کارگرم. کف دستم و لاله گوشهایم را به دقت نگاه کرد و گفت برو بنشین. آقای مسنی که در کنار صبا نشسته بود گفت آقا این پسر نجار و رنگ کار خوبی است؛ کلاس که به پایان رسید رو به من کرد و گفت سازها را بردار؛ به اتفاق به اتاق کوچکی رفتیم. صدا زد مادر! مادر! خانمی با چارقد سفید که صبا شباهت بسیاری به او داشت جلوی درآمد. روبه مادرش گفت: یادتان میآید پدر میگفت سازنده ساز در بین کارگرها پیدا میشود! این جوان، همانی است که پدرم میگفت. در پایان آن روز و دیدار به من گفت جلسه دیگر با یک دفترچه نت بیا تا درس اول را شروع کنیم. میدانستم هفتهای دو جلسه تدریس میکند و حقالتدریس آن ماهی بیست و پنج تومان است. درس اول نتنویسی و گامنویسی بود و تأکید داشت نخست با نتنویسی آشنا شوم و بعد موسیقی.
بعد از پایان کلاس، دست در جیب کتم کردم تا پاکت پول را دربیاورم. صبا لب خود را گزید و دستم را خالی از جیبم درآوردم. با نگاه پدرانه رفتارم را تأیید کرد و از آن زمان به بعد رابطه ما، رابطه پدر و فرزندی شد. روزها میگذشت و من همچنان مشتاق و حاضر بر سر کلاسها بودم و مشخص بود صبا از کار من رضایت دارد. یک روز به من گفت یک جایی در زندگیات میایستی و اگر مراقب نباشی، آن جایگاه نقطه سقوط تو است، این صدا هنوزهم در گوش من زمزمه میشود…
سرم را به نشانه ادب پایین انداختم. صبا گفت اوستا جون! یک نفر پنجهساز مینوازد و چهار نفر در محل از او تعریف میکنند، اما خدا نکند صدای سازش از رادیو پخش شود، آنگاه که به او لقب استادی دادند احساس بزرگی و بزرگتری میکند و انتظارش از جامعه بیشتر میشود. سپس صبا با نگاهی جدی خطاب به من گفت، برای خودت ساز بنواز و معرفت و انسانیت را فراموش نکن. به یاد داشته باش اگر روزی در صف نانوایی ایستادی و شاطر نانوا تو را استاد خطاب کرد و خواست نوبت دیگران را به تو بدهد، بگو نوبت آن پیرمردی است که مدتها در صف ایستاده است و تو آقای شاطر را ادب کن. من تربیت امروز خود را مدیون گذشتگانم هستم و افتخار میکنم شاگرد صبا هستم. درسهای اخلاقی که از او آموختهام آویزه گوشم است و تا امروز تلاشم این بوده خود را از مردم بدانم و هیچ گاه مغرور نشدم.
پس مشوق شما در سازسازی استاد صبا بودند. آیا علاقهمند بودید یک نوازنده مشهور ویولن یا یک آهنگساز مطرح باشید؟
روزی استادم صبا به من گفت ویولن بساز. صبا میدانست من عاشق هنرم هستم و به من گفت ویولنسازی گذر از هفت خوان رستم است خیلیها به این وادی آمدند و نتوانستند موفق شوند و در نیمه راه کار را رها کردند و رفتند اما تو میتوانی و موفق میشوی فقط مواظب باش زندگیات را از دست ندهی! آن زمان معنای هشدارش را نفهمیدم. شروع به ساخت ساز کردم تا آنکه یک روز متوجه شدم پولی ندارم و مجبور شدم دکان نجاریام را بفروشم و هزینه آن را روی سازسازی گذاشتم تا روزی که تمام زندگیم را فروختم و هیچ پول و سرمایهای برایم نماند…. سه روز از هفته در مغازه شاگردم کار میکردم و پولی که دریافت میکردم تنها خرج خانوادهام را تأمین میکرد. یک روز به دیدن صبا رفتم، متوجه شد کمی گرفته و ناراحت هستم. علت دمغ بودنم را سؤال کرد و پاسخ دادم چیز مهمی نیست! مغازه نجاریام را فروختهام و حالا برای خرید ابزار به 300 تومان پول نیاز دارم، حرفم تمام نشده بود که صبا یکباره محکم روی زانوانش زد و گفت میدانستم چنین بلایی سر خودت میآوری و بیچاره میشوی. بسرعت لباس پوشید و گفت برویم بیرون و کمی قدم بزنیم. در مسیر به بانکی رسیدیم و یک چک 500 تومانی نوشت و 100 تومان آن را در جیبش گذاشت و 400 تومان دیگر را به من داد و گفت برو ابزارهایت را بخر و به کارت ادامه بده
.
آخرین ویولنی که ساخته بودم به استاد نشان دادم ساز را به دست گرفت و شروع به نواختن کرد، خیلی خوشحال شد و گفت چه صدای زیبایی دارد و در ادامه گفت اگر امشب اجرای برنامه داشتم با همین ویولن تو ساز میزدم. افسوس! بعدها که به تجربه و تبحر بالایی رسیدم دیگراستادم صبا فوت شده بود. میخواهم بگویم چنین انسانهای بزرگی سر راهمان قرار گرفتند و ما را ساختند و پرورش دادند وگرنه ما که هیچ ادعایی نداریم. افکار چنین انسانهایی امثال من را به مسیر سلامت راهنمایی کرد و امروز زندگی آرام و خوبی دارم. اما در پاسخ به این سؤال شما که میتوانستم یک نوازنده خوب باشم باید بگویم در هر محفلی که ویولن مینواختم همه میگفتند مانند صبا ساز مینوازید چون عاشق سبک نوازندگی او بودم و دوست دارم این درس را دیگران هم بیاموزند
.
روند سازسازی از استادان فرجالله و یحیی تا به امروز که شما طلایهدار آن هستید ادامه داشته است؛ در خصوص تغییر و تحولاتی که در ساختار ساز ایجاد کردید کمی توضیح دهید؟ چه اسراری در ساختار و شیوه هر کدام از استادان نهفته است؟
باید سینه یحیی را بشکافید تا بدانید چه اسراری درسینه اوست. اسرار هنرمند عشق است و بزرگانی چون فرج الله، یحیی، حاج طاهر و رمضان شاهرخ هر کدام در دوره خود عاشق کارشان بودند و رموز عشق درسینه آنها نهفته است. به باور من سازندهای که عاشق کارش است صدای سازش با دیگرسازها متفاوت است و این همان تجلی عشق است. من نیز عاشق کارم بودم و هرگاه کسی مشتاق به خرید سازم بود به او میگفتم مبلغ خریداری شده روی این طاقچه امانت نزد من میماند، یک هفته این ساز را امتحان کن اگر از صدای آن رضایت داشتی تلفن بزن تا آن پول را خرج کنم
.
من با جان و دل ساز میسازم. هیچگاه برای بهدست آوردن پول کار نکردم و سازسازی را از صبا الگوبرداری کردم. چوبها را بخوبی میشناختم و چوبهای مخصوص ساخت ساز را از صندوقهای مربوط به اجناس خارجی که وارد کشور میشد تهیه میکردم. البته بهترین چوبهای صفحه زیر و کلاف و دسته نیز در ایران موجود است که من از جنگلهای شمال تهیه میکردم. صبا از همان نگاه اول به علاقه و پشتکار بسیارم به سازسازی پی برده بود و من را به آقای سورن آراکلیان معرفی کرد و اطلاعات تئوری ساخت ساز، چون ابعاد و ضخامتها را از او آموختم و همه اینها منجر به تأسیس کارگاه سازسازی وزارت فرهنگ و هنر با پشتیبانی استاد صبا و موافقت وزیر وقت مهرداد پهلبد در سال 1334 گردید.
سال 1348 بود، آقای پهلبد به من گفتند قراراست آقای یهودی منوهین (نوازنده برجسته ویولن) به ایران بیایند و از موزه هنرهای زیبا بازدید کنند. از من خواستند مجموعهای از سازهای ملی را برای نمایش درموزه بگذارم. البته من اکثریت سازهای ایرانی را ساخته بودم یا اصلاح کرده ام. به آقای پهلبد گفتم میخواهید یکی – دوتا ویولن هم درکنار این سازها بگذاریم! خندهای کرد و گفت: قنبری این چه حرفی است!! منوهین با ویولنهای گوارنری و استرادیواری ساز میزند، متوجه ناراحتی من شد و گفت باشد هرکاری دوست داری انجام بده و من در ردیف آخر سازهای ملی یک ویولن گذاشتم. روز بازدید بود و منوهین به موزه آمد، درهنگام بازدید از سازهای ملی نگاهش به ویولن افتاد و اشاره کرد ویولن را به او بدهند، شروع به نواختن کرد، آنقدر نواخت که آرشه شکست و سریعاً یک آرشه دیگر به او دادم. کاملاً مشخص بود این ساز نظرش را جلب کرده، گفت صدای این ساز بالاتر از همه این سازها است. ساعتی بعد آقایی که به نظر میآمد مدیر یکی از بخشهای موزه باشد به سالن آمد و با صدای بلند گفت: قنبری چه کسی است؟ تعجب کردم چرا اینگونه من را خطاب میکند! به من گفت: سازت را چند میفروشی؟ گفتم من سازنده هستم نه فروشنده؛ من عاشق کارم هستم و قیمت کارم را دیگران باید انتخاب کنند. آن زمان در دنیا سه نوازنده بزرگ ویولن وجود داشت که حرف اول را میزدند. نخست هایفتز دوم دیوید اویستراخ و دیگر منوهین که تکرار نشدنی هستند. خوشحال بودم منوهین به یک ساز ایرانی علاقهمند شده بود. به من گفت کدامیک از سازها را بردارم گفتم هر کدام را که دوست داری و بار دیگر حرفش را تکرارکرد و این نشان از درک و آگاهی این نوازنده داشت چرا که او میدانست سازنده، ساز بهتر را بخوبی میشناسد. بعد از آن به آقای پهلبد گفتم لطفاً این ساز را به ایشان هدیه کنید و سرانجام این ویولن از طرف وزارت فرهنگ و هنر به ایشان اهدا شد بعدها متوجه شدم یهودی منوهین دریکی از برنامههایش از ساز من استفاده کرده. وقتی هم از او سؤال کرده بودند که آیا ویولن ساخت استرادی واریوس (بزرگترین ویولن سازجهان) است؟ گفته بود نه کار یک سازنده ایرانی به نام قنبری مهر است. بعد از فوتش شنیدم وصیت کرده بود که سازهایش را بفروشند و پول آن را به بنیاد منوهین اختصاص دهند تا کسانی که بضاعت مالی ندارند بهصورت رایگان موسیقی را آموزش ببینند. اتفاقاً اولین ویولنی که به فروش رفته بود ساز من بود، به قیمت یک و نیم میلیون دلار. با گذشت این همه سال بسیارخوشحالم در آن برهه زمانی کارم دیده شده و بازده داشته است.
به اعتقاد شما آیا نسل امروز موسیقی هم با همان اشتیاق و فضای حسی وعاشقانه به سازسازی می پردازند یا اینکه بیشتر جنبه تجاری آن مورد توجه است؟
بله. جوانان هم با همان عشق و شور و شوق ساز میسازند و علاقهمندان بسیاری به این حرفه مشغول هستند. ناگفته نماند من تمامی سازهای ایرانی را که امروزه مورد استفاده بوده اصلاح کردهام وهیچ سرپنجهای نیست که مشکل آن برطرف نشده باشد والبته به دلیل عادت و وابستگی نوازندگان قدیم به فرمهای قبلی ساز، ناسزاهای بسیاری شنیدم اما پای کارم ایستادگی کردم و این برآمده از وجدان درونیام بود. من این اطلاعات را با تلاش، پشتکار و آموزش در خارج از ایران بهدست آوردم و وظیفه خود میدانستم این اطلاعات را انتقال بدهم و به سازهای مملکتم خدمت کنم. یادم میآید یک سهتار برای آقای احمد عبادی ساخته بودم و تغییراتی در گوشههای آن ایجاد کردم اما نسبت به این ساز و کوک نشدن آن معترض بود. عبادی یک سهتار قدیمی داشت و من هر دو را برایش کوک کردم. گفتم: خوبه آقا! گفت بله، گفتم فقط یک پنجه روی هر کدام بزنید و بگویید صدای کدامیک بهتر است. معلوم بود از صدای آن خوشش آمده. گفت حالا این سهتار را کجا میبرید بگذارید یادگاری بماند! گفتم آقای عبادی یک سهتار دیگر برای شما میسازم
.
اگر چه به نظر میرسد امروز اوضاع جور دیگری است، شاید انتظارات ما که در گذشته زندگی کردهایم متفاوت با اکنون است. آن زمان وزارت فرهنگ وهنری بود با ریاست مهرداد پهبلد واستادانی چون صبا، کلنل وزیری و… امروزه آهنگسازان نوظهوری حضور پیدا کردهاند که حرفشان با ما یکی نیست.
سازهایی که تا به امروز ساخته اید چقدر براساس نیاز جامعه تولید شده است؟
آنچه که تا به امروز ساختهام در حوزه سازهای ملی ایران بوده است. سال 1334 اولین کارگاه سازسازی را در اداره هنرهای زیبا راهاندازی کردم و سال 1339 از سوی کارگاه سازسازی اداره هنرهای زیبا جهت کارآموزی در کارگاه اتین و اتلو به فرانسه رفتم و در آنجا با ابداعات و تکنیکهای ساختار ساز آشنا شدم. در همین کارگاه «دیوید اویستراخ» ویولنیست مشهور روسی که شهرت جهانی داشت با ویولن من ساز نواخت و با نوشتن یادداشتی آن را تأیید کرد. در زمینه تزئین سازها هم با بهرهگیری از تلفیق ورق برنج و چوب، هنر ظریفکاری را ابداع کردم که با استفاده از پسوند نام خود به «مهرکاری» معروف شد.
زمانی که از پاریس برگشتم ویولنهای من مشتریان بسیاری داشت. بههر حال تأیید دیوید اویستراخ پشت آن بود. من آنچه را آموخته بودم در سازهای ملی بهکار بردم از قیچک شروع کردم، بعد از آن رباب، سنتور و سازهای دیگر…
با خود فکر کردم سازهای ملی و ایرانی ما جایگاه کمتری در ارکستر دارند. بر این اساس تصمیم گرفتم که تمامی سازهای ملی را اصلاح و با رفع معایب آنها امکان نوازندگی و صدادهی بهتر را برای نوازندگان فراهم آورم. اخیراً هم گوشی سنتور با گام دنده که از ابداعات پیش از انقلاب و با مشورت استاد زندهیاد فرامرز پایور ساخته بودم و به رسم امانت به سنتورساز جوانی داده بودم را بهنام خود ثبت کرده و مدعی شده که هرکسی زودتر ثبتکند ابداع مال اوست.
تمامی سازها به اسم خودتان به ثبت رسیده؟
خیر. من وظیفهام را انجام میدهم، با ثبت کردن چه چیزی را به اثبات برسانم!؟ گذشتگان من را ساختهاند، من نیز سالها تلاش کردم هنر کشورم به گوش دنیا برسد اگر کارم خوب باشد جامعه باید آن را به ثبت برساند.
سبک نوازندگی در ساخت یک ساز چقدر تأثیرگذار است؟ بهطور مثال سبک ویولن نوازی استادان پایور، یا حقی و…
بله. صد درصد سبک نوازندگی در صدادهی ساز بیتأثیر نخواهد بود. یک روز در زیرزمین خانه صبا مشغول به کار بودم، صدای سلونوازی یک نوازنده ویولن از رادیو پخش میشد، روبه صبا گفتم: استاد گویا افراد بسیاری هستند که به خوبی ویولن مینوازند ولی آرشه کشی شما صدای دیگری دارد. گفت نه اوستا جان. مدتی گذشت و چاییاش را خورد و گفت: هیچ کسی نمیتواند. ببین اوستا جان آجر به آجر این زیرزمین باید زنده شود و گواهی من را بدهد. دراین زیرزمین 12سال و روزی 12 ساعت تمرین ویولن نوازی شده است بنابراین هرکسی مانند من تمرین کند میتواند اینگونه آرشه بکشد. گفتم: قربان شخصیت انسان هم در این باره بیتأثیرنیست.گفت: آفرین برتو؛ پدر من کمالالسلطنه صبا، پزشک، ادیب و دوستدار موسیقی بود و از کودکی گوش ما به موسیقی ایرانی آشنایی داشت و موسیقی در خون من جاریست و بههمین خاطر سبک نوازندگی من متفاوت با دیگران است.
آیا ساخت ساز با موسیقی روز در تکامل است؟ در واقع آیا نیاز به صدای جدید منجر به تولید یک ساز میشود؟
کسانی که به سازسازی شهره هستند روحشان را به ساز دمیدهاند اما کسانی که بهدنبال شهرت بودند ساخت ساز را برای منافع مالی خود میخواستند، بزرگانی چون یحیی عاشق هنرشان بودند. البته برخی دوستان براین نظر بودند اگر یحیی از سازش صدای خوشی احساس نمیکرد آن را میشکست اما به عقیده من این صحبت نادرست است مگرکسی فرزند خود را میکشد!! درخصوص تکامل ساز و موسیقی نیز باید بگویم انجام این کار به نحوه کار آهنگساز و بهکارگیری آن ساز بستگی دارد. من براین نظرم همه چیز در موسیقی ایرانی نهفته است و با اطمینان میگویم در آینده ای خیلی نزدیک در عرصه بینالمللی شنیده میشود البته گویا در حال حاضر کسی چندان حال و هوای شنیدن موسیقی خوب را ندارد و اکثریت مردم دغدغه گذران امرار معاش روزانه خود را دارند اما فراموش نکنید باید قرنها بگذرد تا خیام یا وزیریها و صباها متولد شوند. این افراد را زمانه میسازد و نکته دیگر اینکه هرکه در زندگی با صداقت کار کند ماندگار خواهد بود و این صداقت بدون انسانیت سرپا نخواهد ماند.
از دیگر کارهای مهم شما احیای دوباره ساز بربط است. چه تغییراتی در ساختمان این ساز ایجاد کردید؟
بربط نام ایرانی عود است، سازی که اصالتاً ایرانی است. پیش ازانقلاب آقایی بهنام دکتر مهدی فروغ مقالهای درباره بربط ایران در مجله وزارت فرهنگ و هنر نوشته بود، آقای پهلبد هم این مقاله را خواند و به آقای روحانی مدیرکل فعالیتهای هنری دستور داد نزد من بیاید تا با راهنمایی او پیش آقای فروغ بروم و با توجه به تاریخچه این ساز اگر امکان داشت بربط ایران را طبق این تاریخچه بسازم واتفاقاً همین طور هم شد و با توجه به اطلاعات دکتر فروغ و همچنین بررسی مینیاتورها، سنگ نگارهها و نقاشیهای قدیمی، طبق این شواهد متوجه شدم بربط از ایران به کشورهای عربی برده شده و کاسه ساز مطابق فیزیک عربی بزرگتر شده و بهنام «عود» نواخته میشود و سرانجام ساز بربط پس از انقلاب توسط من ساخته شد. طبق معمول در آغاز خیلیها مخالفت کردند و نسبت به آن انتقاد داشتند. بههر حال هر نوآوری در آغاز مخالفتهایی خواهد داشت چرا که در طول زمان عادت مردم میشود. بههر حال این ساز توسط استاد بهروزینیا در ارکسترها و کنسرتها استفاده شده و کیفیت آن بهجایی رسید که نمونه آن توسط استاد بهروزینیا به موزه لندن اهدا شد و مدیر موزه در مصاحبهای گفت: این ساخته دست استاد قنبری مهر در این موزه با افتخار حفظ و نگهداری خواهد شد.
دیگر سازهای ابداعی تان مانند شورانگیز را به چه انگیزه ای ساختید؟
منزل آقای تجویدی بودیم، به من گفت: آقای قنبری بیا یک ساز متفاوت بسازیم .ابتدا مخالفت کردم پیشنهاد کرد با پوست سهتار بسازیم. گفتم امتحان کردم صدای خوبی ندارد، در ادامه گفت موافقی پوست و چوب را درهم ادغام کنیم. از صحبتهای او الهام گرفتم. یک کاسه سه تار نیمه تمام به من داد، سریعاً به خانه رفتم و سه روز تمام، هم و غم خود را برای ساخت این ساز گذاشتم و بعد به منزل تجویدی رفتم. متعجب شد و گفت چه اتفاقی افتاده؟ ساز را به او نشان دادم. با تعجب گفت کی این ساز را ساختی؟ گفتم شب تا صبح؛ شروع به نواختن کرد و گفت عجب خوش صداست. پیشنهاد کردم نام آن را شورانگیز بگذاریم و بعد هم او با این ساز در رادیو نواخت، البته خیلیها به او نقد داشتند و اولین کسی که انتقاد کرد آقای احمد عبادی بود و براین نظر بود که اصالت ساز را از بین برده است. اما شورانگیز هنوز هست و صدای آن در خارج از ایران هم شنیده شده است.
برخی از خوانندهها علاقهمندند دستی هم در سازسازی داشته باشند. با توجه به تبحر و تجربه شما آیا خوانندگان هم در این باره تخصص دارند؟
خیر. به این سبب که کار خواننده چیز دیگری است. سازنده ساز باید گوش موسیقایی داشته و در این زمینه تربیت شده باشد و در نهایت عاشق هنرش باشد. من این علم وآگاهی را از صبا بهدست آوردم و در این راه رنجها و زحمات بسیار کشیدم و تمام هدفم خدمت به کشورم بود اما متأسفانه هنوز یک آهنگساز پیدا نشده موسیقی برای صدای قیچک بنویسد تا صدا و سونوریته خاص این سازاصیل را به گوش دنیا برسانیم یا آنکه کوارتنت کمانچه برگزار شود و… جای تأسف است که این آفتها همچنان وجود دارد اما خوشبختانه به اصل موضوع آسیبی وارد نشده است.
معیاراصالت یک ساز به سازنده سازاست یا خود ساز؟
برای من شخصاً صدای ساز اهمیت دارد و اصالت را در صدای آن میبینم نه سازنده ساز، اما اگر ایرادی درساز باشد وظیفه خود میدانم بدون آنکه به اصالت آن لطمهای وارد شود آن را اصلاح کنم. ما باید بدانیم دنیا در حال حرکت است بنابراین چطور میشود یک جا بایستیم و بگوییم کارتمام شده است.
در حال حاضر هم به این موضوع توجه دارید؟
دیگر پیرشدهام و کمتر به این موضوعات فکر میکنم و تنها با خاطرات گذشته زندهام و در کنار همسر صبورم و فرزندانم روزگار میگذرانم. البته هنوز هم وظیفه خود میدانم که اگر کسی به منزل من آمد و سؤالی داشته باشد با صداقت پاسخگو باشم.
آیا ضرورت ایجاد یک ساز جدید در ارکسترهایمان احساس میشود؟
خاطرتان جمع باشد همینهایی هم که اصلاح کردم تا کمکی برای ارکسترها باشد هنوز کسی برایش موسیقی ننوشته و این آرزو بردل من مانده است. درحال حاضر هم بیشترسازهایم درموزه موسیقی نگهداری میشود. به خاطر دارم یک سازهارپ ساخته بودم. اتفاقاً هارپ بسیار خوبی هم شد. پدالهای آن را هم تغییر دادم.این ساز دردربار بود تا آنکه انقلاب شد و آن را به یک سمساری فروختند.یکی از دوستانم بهنام باستانی به من تلفن زد و گفت یک ساز هارپ در یک مغازه است و روی آن با عاج نوشته شده «این ساز به مناسبت بیست و هفتمین سالروز تولد فرح در کارگاه قنبری ساخته شده است» سریع گفتم این ساز را بخر کار من است. کار بسیار عجیبی روی این ساز انجام داده بودم و روزی که دکتر باستانی میخواست به امریکا برود به او گفتم مشخصات مکانیکی این ساز را برایت مینویسم و آن را به آهنگسازان بده و بعدها آنها مشتاق شدند نمونه این کار را از نزدیک ببینند.
درحال حاضر سازهای اصیل ایرانی درموزه نگهداری میشود اما گنجینهای از صدای این سازها وجود ندارد و در واقع جمعآوری نشده آیا این مسأله مورد توجه شما بوده است؟
بله و این جای تأسف است و تمام این اتفاقات آرزوهای من بود و بسیار دوست داشتم جامعه بینالمللی و علاقهمندان با سونوریته این سازها آشنا شوند اما باید شرایطش مهیا باشد که متأسفانه نیست و به قول حضرت حافظ «چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.»
افسوس که جامعه ما با سازندههای ساز آشنایی ندارند. نظر شما در این باره چیست؟
بله متأسفانه. البته در اروپا هر کار هنری با شناسنامه کامل معرفی میشود اما این فرهنگ هنوز در جامعه ما جای باز نکرده است باید تغییرات بسیاری انجام گیرد تا فرهنگ اصلی نمود پیدا کند که عمرما کفاف نمیدهد. زمانی که خانم دلکش آواز میخواند کسی سؤال نمیکرد این آهنگ را چه کسی ساخته است؟ یا دلکش را چه کسی به جامعه معرفی کرد! هیچ گاه نمیپرسید خالق این همه آثار موسیقی چه کسی است! و جای بسی تأسف است که هیچ نامی از آهنگساز برده نمیشود. من براین نظرم مسئولان فرهنگی باید به این مسائل توجه کنند و فرهنگسازی انجام گیرد.
به نظر شما آیا شیوه شما در ساخت ساز در نسلهای آینده هم تکرار خواهد شد؟
شاید. به هر حال تربیت ما به گذشته برمیگردد و با امروز خیلی متفاوت است. نخستین مسأله گذشت است که متأسفانه کمتر دیده میشود.
آرزوی ابراهیم قنبری مهر در سن 91 سالگی چیست؟
من خوشبختم و آرزویی ندارم.اگرچه زندگیام پستی و بلندیهای بسیاری داشت اما روزگارم را با وجدانی آسوده میگذرانم .
به اعتقاد خودتان رمز ماندگاری کارهایتان چیست؟
عشق به کار و صداقت. اگرکسی درکارش صالح نباشد طلا به دستش بدهند چیزی دستگیرش نخواهد شد. من صادقانه کار کردم و آموختم و با صداقت دانش خود را به مردم کشورم هدیه کردم. تمام زندگیام همین بوده و این پایان خط من است.
و در پایان انتظارشما از نسل آینده موسیقی ایران…
من عاشق موسیقی ایران هستم و آرزو دارم باردیگر افرادی شبیه صبا و کلنل وزیریها ظهور کنند و موسیقی ایران را نجات بدهند. آرزویم این است که عمری باقی باشد و این روزها را ببینم.
منبع:موسیقی ما