چندی پیش یکی از روزنامههای کشور اقدام به انتشار نقدی بر عملکرد همایون شجریان و علیرضا قربانی کرده بود. حضور این دو هنرمند سرشناس عرصه موسیقی در محل “ایرانمال” مورد توجه این مطبوعه قرار گرفته بود و نقد تندی بر علیه این حضور منتشر نمود که با واکنش همایون شجریان نیز روبرو شد. شبنم خانمصدق -روزنامه نگار حوزه فرهنگ و هنر- در یک بررسی جامعهشناسانه اقدام به تبیین علمی این رخداد پرحاشیه نموده است. در ادامه یادداشت خانم خانمصدق را در همین ارتباط میخوانید؛
موسیقی فارس-شبنم خانمصدق: هنر و شاخههای آن زبان مشترک تمامی مردم دنیا است، شاید هنر یکی از مولفههایی است که باعث شده ما دنیا را در دو کلمه “دهکده جهانی” توصیف کنیم. ذات هنر و رسالت هنرمند شناخته شدن و شناساندن تک تک ابعاد زندگی بشر است.
جامعهای که میفهمد باید صدای مخالفت و موافقت خود را از دریچه هنر بیان کند، جامعهای که میشود از آن انتظار دموکراسی و آزادی را داشت. در چنین جامعهای توسعه فردی (چه در سطح خرد و چه در سطح کلان)کاملا قابل رویت است. ما در چنین جامعهای میتوانیم امیدوار باشیم که
در آن، این انسان است که علوم انسانی را مینویسد و این گونه نیست که علوم انسانی، انسان را بنویسند. کمااینکه وقتی به جامعه ایران مینگریم به خود میگوییم همه ما حاضر نیستیم کفشی را که اندازه پایمان نیست و کهنه شده را به پا کنیم، پس چه طور میتوانیم عقاید و افکاری را که مربوط به چند صد و یا چندین هزار سال قبل است را بپذیریم و از آن به عنوان علوم انسانی یاد کنیم؟ فارغ از اینکه اصلا آیا آن عقاید درست و انسانی هستند و با حداقل استانداردهای کرامت و حقوق انسانی قابل تطبیق هستند؟
اگر ما به سمت نقد و توسعه علوم انسانی برویم، یعنی ما پذیرفتهایم که باید تغییر کنیم و به یکدیگر اجازه تغییر کردن بدهیم، چون این حق ماست و حق یعنی چیزی که در آن زور و اجبار نباشد. البته در این میان آنچه مهم است هنرورزی یا هنرمندانگی نیست، بلکه گونه و نوع این هنرورزی اهمیت دارد. چون اساس کار هنرمند اصالت، اخلاق، کردار و عمل است و پذیرفتن آن که برای هنرمند بودن حتما نباید هنر خاصی را بلد بود، چراکه هنر اصلی انسانیت و انسان مدار بودن و اعتقاد به فردیت افراد می باشد.
با توجه به این مسائل در ایرانِ ما، که هنرمندانه بیان کردنش میشود ایرانی که متعلق به همه مردم دنیاست، فارغ از مرزها در طول تاریخ هنر و هنرمندان مستقل نبودهاند و همیشه سایه جبر و ناحقی بالای سر آنها بوده که نمونه بارز آن استاد نگارگری ایران؛ “کمالالملک” است.
متاسفانه در طول این چند دهه بعد از انقلاب ۵۷، با وجود همه آرمانهایی که آن انقلاب داشت، با تکتک شعارهایش ما همچنان شاهدِ ظهور و بروز چنین مسائلی هستیم، علیالخصوص از قشر تندروی جامعه امروز ایران که اصولگرایان باشند. این که تندروها اعتراض کنند، نقد کنند و مخالفت کنند اصلا بد نیست بلکه حق آنها است. اما یک مساله مهم بیان میگردد و آن این است که چگونه اعتراض کنید؟ سبکی که ما بیشتر در بین تندروها میبینیم سبکی کودک مآبانه است و حکایت از افرادی که هنوز به بلوغ فکری نرسیدهاند دارد که نمیدانند چگونه و با چه ابزاری باید اعتراض خود را ابراز کنند!
مورد دوم نپذیرفتن این مسئله است که گذشته با همه خوب و بدش دگر درگذشته و ما باید برای احقاق حق خودمان اول از همه در سطوح خُرد و کلان به این مهم رسیده باشیم که با گذشته کنار بیاییم.
مورد بعدی این است که قشر تندرو نتوانسته حق هر فرد برای داشتن یک زندگی حقیقی (زندگی شخصی افراد جامعه) را به رسمیت بشناسد.
نگارنده مدام تندروها را زیر ذرهبین برده و رفتارشان را مورد کندوکاو قرار میدهد، اما دلیل اینکه آنها چنین رفتار میکنند را تنها و تنها عقب افتادگی ما ایرانیها در علوم انسانی دریافته است. از همین جهت نتیجهای نسبی حاصل میگردد؛ تا روزی که به بلوغ نسبی اجتماعی نرسیدهایم، بهتر است از قطبی کردن جامعه بپرهیزیم. چرا که مثلا در هنر، به جای ارتقاء سطح کیفی آثار، با سیاست زدگی کور و ناپخته روبرو میشویم.
اختصاصی موسیقی فارس