موسیقی فارس-محمدنوری: نگاهی به عارفانه ترین اثر محسن چاوشی
نامه ای به خدا
آهنگ را که پلی می کنی کافیست یکی از مخاطبان بی شمار چاوشی باشی تا با شروعش یاد “شاه مقصود” بیفتی قطعه ای که چاوشی برای پدرش خوانده بود و شاید رنج نامه ای بود به نام پدر. چند ثانیه بعد پیانوی توحید نوری و کمی بعد تر گیتار عادل روح نواز و زخمه های صدای چاوشی شما را به شکوایه ای دعوت می کنند که سراسر فضای ملتهبش پر از حرف هایی است که برایتان آشناست. اما موزیک با همه جذابیتش و متن با همه شیوایی عادی پیش می رود تا جایی که هم صدایی عصیان گرانه ی چاوشی و پناهی فریاد می زند: “کفر نمی گم…”
شاید به زحمت قطعه ای را بتوان در کل دوران موسیقی ایران یافت که صدای شاعری که سالها قبل تر شعرهایش را دیوانه وار دکلمه کرده است با این هنرمندی در تنظیم قطعه ای نو به کار گرفته باشند. اما محسن چاوشی با استفاده از واگویه های حسین پناهی لابلای اشعار شیرین و خودمانی اش چنان جذابیتی برای این قطعه ایجاد کرده که مطمئنا با هیچ شیوه ی دیگری نمی توانست اینگونه موسیقی را جذاب و شنیدنی پیش ببرد.
پناهی هنرمند عجیب و ناشناخته ای بود. آنقدر ناشناخته که غالب مردم او را در حد یک بازیگر که احوالات خوبی ندارد تقلیل می دادند و بعد از مرگش هنگامی که یک به یک واقعیت های زندگی اش رو شدند با روشن شدن ابعاد جدیدی از شخصیت بزرگش سیل مخاطبان جدیدش شروع کردند به خواندن دست نوشته ها و اشعارش. یادم می آید سالی که حسین پناهی از دنیا رفت نوار کاستی را انتشارات دارینوش منتشر کرد که سلام خداحافظ نام داشت. نوار متشکل بود از بیست و هفت قطعه که پنج تای اولش را استاد پرویز پرستویی دکلمه کرده بود و بیست و دو قطعه ی بعدی را حسین پناهی با آن لهجه و صدای دلنشینش. قطعه ی “انجیر و چشم هایم” اتفاقا جز آخرین قطعات البوم بود. آلبومی که هیچوقت حوصله ام را سر نبرد و همیشه مشتاقانه گوشش میدادم. حالا بعد از چند سال لابلای صدای دوست داشتنی محسن چاوشی با آن همه خط و خش سر و کله ی صدایی پیدا شده بود که هارمونی ترکیب این دو صدا گوش هایم را نوازش می داد. شاید چاوشی هم مثل من این روزها حال آن سالهای پناهی را درک کرده و تصمیم گرفته شعر پناهی را هم صدا با خودش فریاد بزند تا نامه ای بشود برای خدا. نامه ای که یقینا خیلی ها مثل من این روزها هم صدا با چاوشی و پناهی می خوانندش و اشک می ریزند
محمد نوری