موسیقی فارس_سهنداینانلو: راس ساعت ۱۲شب بود که خبرش روی پیشخوان خبرگزاری های داخلی و خارجی قرار گرفت. از متن جراید میشد فهمید که خبرنگاران نیز با تردید و دودلی خبر را تنظیم و منتشر کردهاند. اما دو سه ساعت که گذشت (ساعت ۳بامداد ۲۴آبان۱۳۹۸) قلم ها تازه جان گرفتند و کمکم شروع به حمله، نقد و گهگاهی نیز تایید این اقدام دولت کردند. بازار شایعات نیز در شبکههای مجازی داغ بود. خلاصه اینکه؛ ایران ۲۴آبان ۹۸ را نخوابید!
اعتراضات در گوشه کنار کشور به صورت پراکنده و گاهی منسجم شکل گرفته است. تهیدستان جامعه نیز پشت به رییس جمهور کرده و خود را به نشنیدن زده اند. وعده تقسیم کردن غنائمِ حاصل از این گرانی را جدی نگرفته اند، چرا که اعتماد هم مثل آب است، رفتهاش به جوی باز نمیگردد.
مقصودم از نوشتن این یادداشت تحلیل اقتصادی و یا سیاسی نیست، بلکه کاملا فرهنگی است. هنرِ ایرانی؛ این فرزند ناتنی و ناقصالخلقه مفلوک، همیشه در صف نخست قربانیان تنشهای اجتماعی بوده و کماکان نیز هست. اگر از نتایج دهشتناک کوتاه مدت و میان مدت سیاسی-اقتصادی این اتفاقات در کشور بگذریم، صفحه بازی را تیره و تارتر از همیشه برای قشر متوسط جامعه خواهیم یافت. قشری که در تمام جوامع بشری پشتیبان هنر بوده و همیشه بخشی از درآمدش را برای محصولات فرهنگی و هنری هزینه کرده است. به بیان سادهتر؛ بیشترین درآمد هنرمندان از جیب طبقه متوسط فراهم شده است، نه از خزانه دولت و یا حسابهای در حال انفجار قشر سرمایهدار. آن کسی که سالن کنسرت را پر میکند معلمی است که حقوقش فقط اندکی بیشتر از مقرری وزارت کار بوده. اوست که یک تنه جور یک ملت را برای حفظ حیات هنر یک کشور میکشد.
این معلم ها، مهندسها، رانندهها، مغازهدارها، دانشگاهیها، کاسبکارها، تولیدکنندگان خُرد و… در طول چند دهه اخیر ضعیفتر، فقیرتر و نحیفتر شدهاند، در نتیجه مجبورند از هزینههای فرهنگی (که گاه جنبه تفریح دارد) کم کنند تا ملزومات حیاتی خانواده را فراهم نمایند. این در حالی است که سرمایهداران تا زمانیکه بوی پول یا شهرت به مشامشان نخورد وارد چنین کارزاری نمیشوند، اصلا دغدغه آنها هنر نیست، هنر برای این دسته افراد خلاصه میشود در تابلوهای نقاشی گران قیمتِ بی سر و ته که بر دیوار خانههای میلیاردیشان آویخته شده و البته یک دستگاه گرامافون عتیقه در کنار تابلو برای حفظ توازن میزانسن! تکلیف قشر تهیدست جامعه هم که از قبل مشخص است؛ آهی در بساط نیست که با آن به تئاتر یا سینما برود. دست آخر بازهم هنر ماند و همان قشر متوسطِ فلک زده! قشری که با این روند هر روز کوچک و کوچکتر میشود و سرریزش به سمت فقر و تنگدستی است.
از بزرگان نقل است؛ روم باستان زمانی سقوط کرد که رومیان دیگر به تئاتر نرفتند! اگر ژرف بنگریم و تاریخ را نیز اندکی خوانده باشیم درخواهیم یافت که رومیها در پی بحرانهای شدید اقتصادی و در نتیجه هجوم دشمنان خارجی از صفحه روزگار محو شدند. پس صحیح است! رومیان در پی خالی ماندن سکوهای نمایش بود که سر به نیست شدند.
جامعه ای که صرفا برای بقا جان بکند افسرده است، نخوت زده است، نمیخندد و شادی را نمیشناسد. قربانی خاموش این جان کندن نیز فرهنگ و هنر است، بی سرو صدا به گوشهای میخزد و روز به روز نحیفتر میگردد. هرچند هیچوقت نمیمیرد اما احتمال به ابتذال کشاندنش در چنین شرایطی بسیار بالاست، چرا که ممکن است همان قشر سرمایه دار برای ارضای شهوت شهرتش سراغی از هنر و هنرمند بگیرد. حتی ممکن است حکومتها برای کسب محبوبیت و یا انحراف افکار به یاد هنر بیافتند. هنرمند ما نیز که اوضاع معیشتی خوبی هم ندارد احتمالا به هر سازی که سرمایهدار و یا سیاستمدار میزند برقصد. نتیجه این روال یک چیز است؛ ابتذال، ابتذال و بازهم ابتذال!
تجربه بشری به ما میگوید جوامعی که درگیر ابتذال فرهنگی شدهاند در آیندهای نه چندان دور دچار یک انفجار اجتماعی میشوند که تر و خشک را باهم میسوزاند. ما ایرانیها استعداد عجیبی در شنا بر خلاف جهت رودخانه داریم، به تعبیری تجربیات بشر ابدا برای ما اهمیتی ندارد و صرفا به همه مسائل با ایدئولوژی مطلوب خود مینگریم. به همین دلیل است که اگر از دید یک موجود مریخی بنگریم(فردی که بدون قضاوت جهت دار و بدون حب و بغض باشد) اغلب تصمیمات و رفتارهای ملت ایران عجیب و غیرمعقول هستند. حکومت ما نیز برآمده از دل همین مردم است و اتفاقا از مریخ هم نیامده، طبیعی است که رفتار سیاستمداران ارشد ما نیز از الگوی عمومی ایرانی تبعیت کند.
هدف از نوشتن چنین یادداشتی، هشدار است. هشدار به ارکان مختلف جامعه؛ از مسئولین امور گرفته تا مردم کوچه و بازار در فلان شهرستان کوچک و دورافتاده! ما همگی مسئول این وضعیت هستیم، البته که نقش همه برابر نیست اما هرکس به سهم خود در به وجود آمدن چنین وضعیتی مقصر است. راه چاره نیز با صحبت و گفتگو پیدا میشود. نه در تاکسی و صف نانوایی، بلکه در دانشگاهها و مراکز پژوهشی علوم انسانی. هرچند هیچ نشانه ای از میل قدرت به سوی مراکز آکادمیک و متخصصین دیده نمیشود ولی اگر دنبال راهی برای برون رفت از بحرانهای پی در پی هستیم در قدم اول باید به دانشگاهها رفت و ملتمسانه از اساتید بزرگ و واقعی علوم اجتماعی یاری جست. و اما قدم دوم صبوری و حفظ آرامش اجتماعی است چرا که هیچ اقدام علمی سراغ نداریم که یک شبه مشکلات جماعتی را حل کرده باشد. مگر آنکه برای مدتی کوتاه گسل های اجتماعی را پنهان کرده باشد و پس از یک دوره کمون، باز هم آش همان آش است و کاسه همان کاسه! باید صبوری کرد و با چشمان باز نظارهگر اقدامات مسئولین بود تا از آنچه متخصصین حقیقی امور تبیین کرده اند تخطی نکنند.
هرچند پیش از این قدمها، باید ارادهای برای حل علمی مشکلات در میان تصمیم سازان ایرانی وجود داشته باشد، ولی متاسفانه فعلا چنین امری دیده نمیشود. اما وظیفه یک روزنامهنگار نیز چیزی جز نوشتن و هشدار دادن نیست حتی اگر نادیده گرفته شود؛
خواهی بیا ببخشا
خواهی برو جفا کن
اختصاصی موسیقی فارس