موسیقی فارس– مهمترین اصل برای تحقق بِرَند سازی در تمامی شاخههای هنری از جمله موسیقی، داشتن شرکت یا کمپانیهای تخصصی در این حوزه است؛ و این درست مهمترین چشم اسفندیار تحقق نیافتن مفهوم برند در موسیقی ایران با وجود تمام ظرفیتهای برجسته این هنر است.
برای شروع متفاوت این نوشتار بهتر است موضوع را اینگونه آغاز کنیم که: «بنا به تعریف انجمن بازاریابی آمریکا، یک نام، عبارت، طرح، نماد یا هر ویژگی دیگری که مشخصکننده خدمات یا فروشنده محصولی خاص باشد که به وسیله آن از دیگر محصولات و خدمات مشابه متمایز شود را «برند» مینامند.»… شروعی متفاوت اما نه غالفگیر کننده!!!
شاید این آغاز برای یک گزارش – مقاله به همان اندازه متفاوت باشد که جستجوی هویتیابی مفهوم برند در موسیقی کشورمان… اما آیا به راستی می توان به شاخههای مختلف موسیقی در ایران نام «برند» نهاد؟ به زبان سادهتر کدام گونه از شاخههای مختلف و متعدد موسیقی در ایران برند و ماهیت تجاری با هویت ممیز ایرانی دارند؟
در منطقیترین حالت ممکن آن باید بگوییم موسیقی ردیفی – دستگاهی ایران یا آنگونه موسیقی که به موسیقی آوازی و سنتی مشهور است. اما مگر نه آنکه هویت هرگونه موسیقایی در کشورهای جهان را باید در موسیقی مردمی یا به اصطلاح غربی آن «پاپیولار» (پاپ و مردمی) جستجو کرد.
اجازه بدهید این نکته را بازگو کنیم که در اینجا موسیقی پاپ به آن معنای فراگیری که ما از اینگونه موسیقی میشناسیم منظور هدف نیست! به عنوان مثال در دهههای 30 تا 60 میلادی موسیقی «جَز» (jazz) و «بُلُوز» (Blues) در بین مردمان ایالات متحده آمریکا موسیقی فراگیر و مورد قبول عامه بود؛ اما وقتی درباره هویت موسیقی آمریکایی صحبت به میان میآید باید گفت که موسیقی «کانتری» (Country music) درست به همان شکل که موسیقی آوازی و سنتی برای ما ایرانیان برند موسیقی ملی به شمار میرود، برای مردمان ایالات متحده آمریکا، موسیقی کانتری به عنوان برند موزیک این کشور شناخته میشود.
نکته بعدی آن است که در کشوری مانند آمریکا در دیگر شاخههای موسیقی نیز وقتی شاهد حیات و فعالیت آنها هستیم با مسالهای به نام برند سازی مواجهیم و دقیقا همراهی با این پدیده است که باعث شده در هر کجای جهان وقتی صحبت از گونههای مختلف موسیقی به میان میآید یکی از اصلیترین شاخصهها و برندهای این دست از موسیقیها را باید در ینگه دنیا جستجو کرد! اما چرا؟
پرسش بعدی این است که چرا کشورهای غربی در تمامی شاخههای موسیقایی که به هیچ وجه زمینه ظهور و بروز آنها در کشورشان نبوده و آنها را از دیگر فرهنگها به عنوان هنری وارداتی اخذ کردهاند، توانستند داشتههای هویت فرهنگیشان را حتی به هنرهای وارداتی نیز تزریق کنند به برند سازی دست یابند؛ اما در ایران با تمام پیشینه تاریخی و فرهنگیاش تنها موسیقی سنتی – آوازی به عنوان برند موسیقی شناخته میشود.
** جای خالی صنف و کمپانی
مهمترین اصل برای فعالیت ریشهای در هر شاخه هنری به ویژه هنرهای زیبا مانند موسیقی، داشتن شرکت یا کمپانیهای تخصصی تولید آثار موسیقایی است که صفر تا صد مراحل تولید و ارائه یک اثر در بُعد اجرایی را برعهده داشته باشد. این درست مهمترین چشم اسفندیار فعالیتهای هنری به ویژه هنر موسیقی در ایران است. نباید فراموش کنیم که وقتی هنرمند بخشی از توان و انرژی خود را در مسیر اجراییات و بوروکراسی اداری قرار میدهد، به همام میزان از تولید اثر باکیفیت در میماند.
پس در این ورطه ناگزیر یا دست به تقلید خواهد زد یا با کاستن عوامل کیفی در نهایت اثری را به مخاطبان ارائه میکند که وجه ممتاز و ممیزی برای جذب شدن صد در صدی در آن وجود ندارد. مُسَلم است که وقتی یک اثر موسیقی در شرایطی تولید میشود که توان تاثیرگذاری روی مخاطبان خود را ندارد، در ادامه نیز از جریانسازی و اثربخشی در جامعه وا میماند. با این حساب چگونه میتوانیم از چنین اثری انتظار برند سازی داشته باشیم؟!. اینها بخشهایی از صحبتهای «حسامالدین سراج» خواننده نامدار موسیقی کشورمان در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی ایرناست.
سراج در ادامه نبود کمپانی و شرکتهای تخصصی تولید موسیقی در زمینه اجرایی و تولیدی را مهمترین آسیب عدم برندسازی شاخههای مختلف موسیقی در کشور میداند و با ذکر مثالی تصریح میکند: در زمینه کار حرفهای در عرصه موسیقی همیشه مدل فرانسه را می پسندم. در فرانسه امکانات و زیرساخت های فرهنگی در اختیار شهرداریها است. هر فرد و گروهی که بخواهد مثلا در پاریس کنسرت بگذارد، به یکی از مناطق شهرداری رجوع می کند و مطابق با درخواستش مبالغی را برای هزینه سالن، تبلیغات و کنفرانسهای خبری دریافت میکند.
وی یادآور میشود: مسئولان شهرداری به این کاری ندارند که این هنرمند، چه سبکی از موسیقی ارائه میدهد و یا اصلا چند نفر به دیدن کنسرت خواهند آمد. فضا برای کار همه باز است، اما چون تصمیم گیرنده اصلی اصناف موسیقی هستند، در گام نخست شان حرفه ای را رعایت می کنند که این شان به مراتب فراتر از شئون قانونی است.
خواننده آلبومهایی چون «نرگس مست»، «راه بی نهایت» و «رویای وصل» میگوید: اما در ایران وقتی یک گروه موسیقی قصد تولید و ارائه اثری داشته باشد، نه تنها باید پول سالن را بدهد که هزینه تبلیغات را هم راسا تقبل کند. در نهایت چنین میشود که در این چرخه همه منتفع می شوند و کمترین سود مادی به هنرمند می رسد. نباید فراموش کنیم که بخشی از تعالی آرمان اجتماعی و فرهنگی جامعه در دستان هنرمندان است و وقتی هنرمندان ایرانی تا این حد درگیر اجراییات میشوند مسلم است که در جریانسازی و اثربخشی با آسیب مواجه میشوند.
اینجاست که باید مدیران کمپانیها در تعامل با اصناف تخصصی هنر کارهای اجرایی و بخشهایی از هزینهها مانند سالن و تبلیغات را تقبل کنند و ببیند آیا آن گروه هنری میتواند با موسیقی خود مردم را هدف قرار دهند یا نه؟!… وقتی ضعف کار آنها مشخص باشد خود مردم آنها را نمیپذیرند؛ اما وقتی مورد وثوق مردم قرار بگیرند مسلم است که این موسیقی میتواند در ادامه به برند و هویت ایرانی دست یابد و حتی دامنه فراگیری خود را در بین مخاطبان از مرزهای کشورمان نیز فراتر ببرد.
** وقتی نکات مهم را فراموش کردیم!
حال در این میان شاید این سوال پیش آید که چرا باید شاخههای موسیقی در کشور تبدیل به برند شوند؟ مساله اصلی برای پاسخگویی در این پرسش در فرهنگ و تمدن کشورها نهفته است. مگر نه آنکه بخش مهمی از هویت اجتماعی هر جامعهای را فرهنگ مردمان آن جامعه پوشش می دهند؟ و مگر نه آنکه شاخههای مختلف هنری، بخش مهمی از قبای زرین فرهنگ را به خود اختصاص دادهاند؟ به عنوان مثال صنایع دستی ایران به خصوص فرش مگر نه آنکه بخش مهمی از شناسنامه فرهنگی ایران به شمار میرود. پس چرا در حوزههای هنری و فرهنگی دیگر که هر یک به شکل مجزا سند هویتی مردمان ایران زمین هستند نباید پیرو این اصل بود؟!
شاید سوال دیگر این باشد که چطور موسیقی سنتی- آوازی ایران در همه جای جهان به یک برند تبدیل شده است؛ اما دیگر شاخهها نه؟
نکته اصلی در پاسخگویی به این پرسش به جایگاه و نحوه ارتباط و سلیقه مردم به عنوان مصرفکنندگان آن کالای هنری باز میگردد. در جامعه سنتی که مسالهای به نام داد و ستد تنها در بخش تجارت نیازهای اجتماعی و روزمره مردم تعریف میشد، هنر وسیلهای برای سرگرمی بود.
به همین دلیل نگاه تجاری به هنر راهی نداشت؛ اما با آغاز جامعه مدرن و تنفس مردم زیر چتر مدنیت و آغاز عصر مصرفگرایی، دیگر نیازهای مصرفی انسانها را تنها خوراک جسمی تشکیل نمیداد و تهیه خوراک روحی نیز اهمیت بالایی پیدا کرد. این درست سرآغاز زمانی بود که عمری از موسیقی سنتی ایران گذشته بود و آرام آرام مظاهر نوین و متمدن موسیقی مانند موسیقی پاپ، ارکسترال، سمفونی و سایر شاخههای موسیقی راه خود را به جامعه مصرفی مردم باز کرده بود.
برای این مدعا بد نیست نگاه و نظری به بخشی از صحبتهای زنده یاد «محمدرضا لطفی» نوازنده شهیر و آهنگساز شناخته کشورمان داشته باشیم.
وی در گفتوگوی رسانهای در سال 1389 با بیان آنکه سلیقه مردم تابع ورودیها و خروجیها است، یادآور شده بود: «در خانههای ما اگر از ابتدا یک جو فرهنگی حاکم باشد، بازده فرهنگی هم خواهیم داشت. در جامعه مدرن اگر دیالوگهای رد و بدل شده فرهنگی باشد، اگر حتی هدیههایی که یک کودک در خانواده دریافت میکند فرهنگی باشد، مسلما جهت گیری فرهنگی را هم شاهد خواهیم بود. نقش دولت این است که در سطح کلان ورودیها و خروجیهای فرهنگی را کنترل کند. من هم موافق این نیستم که درها را باز کنیم و در معرض ورود بیضابطه محصولات فرهنگی غیرایرانی قرار بگیریم. اما مشکل اینجاست که ما پیش از آنکه به فکر کار فرهنگی باشیم ابتدا درها را باز کردیم و بعد مدعی تولید هنری با برند ملی شدیم.»
آهنگساز و نوازنده آلبومهایی موفقی چون «معمای هستی»، «رمز عشق» و «زخمه ساز» در همان گفتوگو یادآور شده بود: «این زمان درست مقارن با دورانی شده بود که مردم ما شناختی از خوراک فرهنگی و ملی در زمینههای نوین هنر موسیقی نداشتند. آهنگسازان و خوانندگان ما نیز سادهترین شیوه یعنی همان تقلید را در پیش گرفتند. اینچنین است که موسیقی پاپ ایرانی به جر زبان فارسی دیگر هویتی از ایران با خود ندارد و همان تکرار دست چندمی غربیهاست.
تلختر آنکه وقتی هنرمندان ایرانی در بخش موسیقی پاپ یا حتی موسیقی ارکسترال که هر دو وارداتی هستند به سمت رنگ و هویت ایرانی میروند مخاطبان آنها را پس میزنند!. چرا که شناخت هویت ملی و ایرانی در بافت موسیقیهای مدرن به مردم شناسانده نشدهاند.
هنرمندان هم وقتی میبینند هزینه آنها برای کار متفاوت به ضرر اقتصادی ختم میشود و هیچ صنف یا نهادی دولتی و خصوصی به آنها کمکی نمیکند، در حالی که آنها هم باید زندگی خود و خانوادهشان را تامین کنند، ناگزیر دست به سادهترین روش یعنی تقلید میزنند. اینچنین است که خارج از مرزهای کشورمان به جز موسیقی سنتی و آوازی ایران، مخاطبان جهانی شناختی از موسیقی پاپ یا ارکسترال ایرانی ندارند.
در حالی که خوراک جامعه مصرفی مدرن آنچنان بدون ضابطه به مخاطبان داخل ایران داده شده که آنها بیشتر از اسامی هنرمندان موسیقی پاپ ایرانی، اسامی هنرمندان غیرایرانی و آهنگهای آنها را میشناسند. پس در این زمینه نه تنها مسئولان در انجام رسالت فرهنگیشان آسیبهایی داشتهاند، که حتی رسانهها نیز در شناسایی و تربیت فرهنگی جامعه، غفلت کردهاند.»
در پایان ذکر این نکته الزامی است که هر چند طرح این موضوع که تاکنون در هیچ رسانه و نشریهای صورت نگرفته است جای بحث فراوانی دارد که شرح و ذکر آن در این مقال نگنجد؛ اما این نوشتار میتواند جرقهای باشد برای آغاز نگرشی نو در بطن جریانها و چالشهای فضای موسیقی کشور و امید که بتوان از این پس به قول سهراب سپهری همیشه آفتابی بتوانیم در کنار تمامی موضوعهای جاری در موسیقی کشورمان، گاهی چشممان را بشوییم و جور دیگری به این فضای عظیم و بیانتهای فرهنگی نگاهی داشته باشیم.
منبع: ایرنا